کلمه جو
صفحه اصلی

متمر

فرهنگ فارسی

رطب که بحد خرما برسد

لغت نامه دهخدا

متمر. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) خداوند بسیار خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خداوند خرمای بسیار. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

متمر. [ م ُ ت َم ْ م ِ ] ( ع ص ) رطب که بحد خرما رسد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رطب خرما شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تتمیر شود. || خرمابن که دارای خرما باشد. || پرورش یافته با خرما. ( ناظم الاطباء ).

متمر. [ م ُ ت َم ْ م ِ ] (ع ص ) رطب که بحد خرما رسد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رطب خرما شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تتمیر شود. || خرمابن که دارای خرما باشد. || پرورش یافته با خرما. (ناظم الاطباء).


متمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) خداوند بسیار خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خداوند خرمای بسیار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: