(مصدر ) (ایستانید ایستاند خواهد ایستانید بایستان ایستاننده ایستانیده ). ۱ - بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام . ۲ - نصب کردن . ۳ - متوقف کردن .
ایستانیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ایستانیدن. [ دَ ] ( مص ) استانیدن. به ایستادن واداشتن.وادار کردن به قیام. ( فرهنگ فارسی معین ). ایستادن کنانیدن و بر پا کردن و قایم کردن. ( ناظم الاطباء ) : در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525 ) || متوقف کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : پیاده هزار باسلاح چنانکه غلامان ندانستند بایستانیدند از چپ و راست سرای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). || نصب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). گماردن : حسین بن الحسن الیاس را بایستانید به عمل سیستان. ( تاریخ سیستان ).
- ایستانیده بودن ؛ گماردن.
- || متوقف ساختن. نگاه داشتن : سواری رسید از سوارانی که بر راه غور بایستانیده بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553 ). خبر زود به بندگان رسید که سواران مرتب ایستانیده بودند برراه سرخس. ( تاریخ بیهقی ). هر چند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقه قوی ایستانیده بود. ( تاریخ بیهقی ).
- ایستانیده بودن ؛ گماردن.
- || متوقف ساختن. نگاه داشتن : سواری رسید از سوارانی که بر راه غور بایستانیده بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553 ). خبر زود به بندگان رسید که سواران مرتب ایستانیده بودند برراه سرخس. ( تاریخ بیهقی ). هر چند خوارزمشاه کدخدایش را با بنه و ساقه قوی ایستانیده بود. ( تاریخ بیهقی ).
فرهنگ عمید
۱. سرپا کردن.
۲. سرپا نگاه داشتن.
۳. وادار به ایستادن کردن.
۴. از رفتن بازداشتن.
۲. سرپا نگاه داشتن.
۳. وادار به ایستادن کردن.
۴. از رفتن بازداشتن.
کلمات دیگر: