کلمه جو
صفحه اصلی

بدیهت

فرهنگ فارسی

بر بدیهت بی اندیشه .

لغت نامه دهخدا

بدیهت. [ ب َ هََ ] ( ع ، اِ ) بدیهة.
- بربدیهت ؛ بی اندیشه : گفت [ خواجه احمد ] بنده نیز بیندیشد آنگاه آنچه او را فراز آید باز نماید که بر بدیهت راست نیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258 ). و رجوع به بدیهة و بدیهه شود.

بدیهة. [ ب َ هََ ] ( ع اِ ) آغاز: لک البدیهة؛ یعنی تراست آغاز کردن. || ناگاه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مفاجاة. ( از اقرب الموارد ). حدیث : من رآه بدیهةً هابه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سخن بی اندیشه ، یقال هو ذوبدیهة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سخن نااندیشیده. ( مهذب الاسماء ): اجاب علی البدیهة؛ پاسخ گفت نااندیشیده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بدیهه شود.

بدیهة. [ ب َ هََ ] ( ع مص ) ناگاه و نااندیشیده آمدن. ( از منتهی الارب ). بی اندیشه آمدن سخن و ناگاه آمدن چیزی. ( غیاث اللغات ). بَده. بَداهَة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بده و بداهة و بداهت شود.

بدیهت . [ ب َ هََ ] (ع ، اِ) بدیهة.
- بربدیهت ؛ بی اندیشه : گفت [ خواجه احمد ] بنده نیز بیندیشد آنگاه آنچه او را فراز آید باز نماید که بر بدیهت راست نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). و رجوع به بدیهة و بدیهه شود.



کلمات دیگر: