کلمه جو
صفحه اصلی

مخیل

فرهنگ فارسی

( اسم ) خیال کننده .
جامه که در آن نقش جانور باشد

فرهنگ معین

(مُ خَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) خیال کننده .

لغت نامه دهخدا

مخیل . [ م ُ ] (ع ص ) ابر که آماده ٔ باریدن شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و مخیلة شود. || (از «خ ول ») سزاوار خیر و نیکوئی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سزاوارو شایسته . یقال : فلان مخیل للخیر؛ فلان سزاوار خیر و نیکوئی است . (ناظم الاطباء). و رجوع به مَخیلَة شود.


مخیل . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع اِ) جامه ای که در آن نقش جانور باشد. (از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه ٔ نظام قاری ) :
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر.

نظام قاری (دیوان البسه ٔ چ استانبول ص 174).


مخیل بدو گفت رو تن بزن
چو تو موج باشی و او موج زن .

نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 177).



مخیل . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) پنداشته شده و خیال کرده شده . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل ؛ ای علی غرر من غیر یقین . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ثوب مخیل ؛ جامه ٔ پاسبان . (مهذب الاسماء).


مخیل . [ م َ ] (ع ص ) (از «خ ی ل ») مرد خال ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).روی باخال . (دهار). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخول شود. || ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد و مخیلة شود.


مخیل. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «خ ی ل » ) مرد خال ناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).روی باخال. ( دهار ). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مخول شود. || ابر که آن را بارنده پندارند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد و مخیلة شود.

مخیل. [ م ُ ] ( ع ص ) ابر که آماده باریدن شود. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ابری که آن را بارنده پندارند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل و مخیلة شود. || ( از «خ ول » ) سزاوار خیر و نیکوئی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). سزاوارو شایسته. یقال : فلان مخیل للخیر؛ فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَخیلَة شود.

مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) پنداشته شده و خیال کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). فلان یذهب علی المخیل ؛ ای علی غرر من غیر یقین. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || ثوب مخیل ؛ جامه پاسبان . ( مهذب الاسماء ).

مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه تفرس می نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده : آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسه شیطان مسول و توهم نفس اماره مخیل. ( سندبادنامه ص 100 ). || ابری که آن را بارنده پندارند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تخییل شود.

مخیل. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] ( ع اِ ) جامه ای که در آن نقش جانور باشد. ( از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه نظام قاری ) :
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر.
نظام قاری ( دیوان البسه چ استانبول ص 174 ).
مخیل بدو گفت رو تن بزن
چو تو موج باشی و او موج زن.
نظام قاری ( دیوان البسه ایضاً ص 177 ).

مخیل . [ م ُ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه تفرس می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده : آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسه ٔ شیطان مسول و توهم نفس اماره ٔ مخیل . (سندبادنامه ص 100). || ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییل شود.


فرهنگ عمید

۱. آن که خیال می کند، خیال کننده.
۲. [مجاز] آن که تهمت می زند.

پیشنهاد کاربران

جاهای دیگه ایران رو نمیدونم ولی توی شهر ما مخیل یعنی دخالت کننده و فضول و از خود راضی


کلمات دیگر: