کلمه جو
صفحه اصلی

بی ریا


مترادف بی ریا : بی آلایش، بی دوزوکلک، بی شیله پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک رنگ

متضاد بی ریا : ریاکار، دورو، دورودورنگ

برابر پارسی : یکرنگ، یکدل، بی کلک | یکرنگ، یکدله، یکدل

فارسی به انگلیسی

sincere, candid, guileless, easy, genuine, homely, ingenuous, native, folksy

sincere, candid


easy, genuine, guileless, homely, ingenuous, native, sincere


فارسی به عربی

ساذج , صادق , مخلص

مترادف و متضاد

naive (صفت)
ساده، ساده لوح، ساده دل، ساده طبع، بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف

sincere (صفت)
خالص، صادق، صمیمی، بی ریا، قلبی، راست نما، مخلص

candid (صفت)
راست، بی تزویر، صمیمی، بی پرده، منصفانه، بی ریا، صاف و ساده، قلبی، راستگو

heartfelt (صفت)
خالص، صمیمی، بی ریا، قلبی، از روی صمیمیت

unaffected (صفت)
ساده، صمیمی، بی ریا، بی پیرایه، بی تکلیف

naif (صفت)
بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف

single-hearted (صفت)
وفادار، بی ریا، امین، یکدل

true-hearted (صفت)
صمیمی، بی ریا، پاک نهاد، پاکدل

بی‌آلایش، بی‌دوزوکلک، بی‌شیله‌پیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یک‌رنگ ≠ ریاکار، دورو، دورودورنگ


فرهنگ فارسی

( صفت ) بدون ریا بدون سالوس صادق و مخلص .

لغت نامه دهخدا

بی ریا. [ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + ریا ) مخلص و راستباز و صادق. ( آنندراج ). صادق. مخلص. راست و باصداقت.( ناظم الاطباء ). بدون تظاهر و خودنمائی :
اختیار دست او جود است جود بی ریا
اعتقاد رای او عدلست عدل بی عوار.
منوچهری.
زین جهانداران و شاهان و خداوندان ملک
هر که نبود بنده تو بی ریا و بی نفاق
هریکی را مال گردد بی ربا دادن حرام
هر یکی را زن شود بی هیچ گفتاری طلاق.
منوچهری.
پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332 ). به رغبتی صادق و حسبتی بی ریا روی بعلاج بیماران آوردم. ( کلیله و دمنه ).
چیست جواب تو بیاور که این
نیست خطا بل سخن بی ریاست.
ناصرخسرو.
از سر صفا متابعت بی ریا پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 157 ).
یک زمانی صحبتی با اولیا
بهتر از صد ساله طاعت بی ریا.
مولوی.
زیرا این دلق کهن فرعون وقتم بی ریا
میکنم دعوی که بر طور غمش موسی منم.
سعدی.
بدور لاله قدح گیر و بی ریا میباش
ببوی گل نفسی همدم صبا میباش.
سعدی.
رجوع به ریا شود.

فرهنگ عمید

کسی که دورویی و ظاهرسازی نکند.

دانشنامه عمومی

همچنین نگاه کنید به بی ریا.
خوش آمدید به بیریا
بیریا (به عربی: بیریا) روستایی فلسطینی، واقع در ۱٫۵ کیلومتری شمال شرق صفد بود.

پیشنهاد کاربران

بی رنگ

یک رو

بی منت و صافی


یکدل

صاف ساده راستگو مهربون کم حرف مغرور بی آزار گرم چهره بی کینه غمگین سنگین خجالتی پاکیزه درست کار

بدون دوروی

بی غش و قلب

راست باز. ( نف مرکب ) که راست بازد. که در بازی غدر و تزویر و دورویی نکند. که جر نزند. که در قمار دغلی نکند. پاکباز. که دغا و دغل نکند در قمار. مقابل دغل باز: هو تقی الظرف ؛ یعنی امین راست باز است ، نه خائن و دغل باز. ( منتهی الارب ) . راست. ( یادداشت مؤلف ) . بی غدر و تزویر :
این کارزنان راست باز است
افسون زنان بد دراز است.
نظامی.
- راست باز و پاکباز ؛ آنکه در بازی و بمجاز در کارها بی غدر و تزویر باشد.
|| صادق. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || امانت دار. راست معامله. ( آنندراج ) . || دیندار. با اعتقاد. ( ناظم الاطباء ) .

معنی بی ریا:


یامعنی بوریا:

چیست فارسی هشتم


کلمات دیگر: