مترادف بی دلیل : بی جهت، بی خود، بی سبب، بدون سبب
بی دلیل
مترادف بی دلیل : بی جهت، بی خود، بی سبب، بدون سبب
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
غیر معقول
مترادف و متضاد
نامعقول، بی خرد، غیر معقول، نابخرد، غیر عاقلانه، ناحق، بی دلیل، زورگو، ناحساب
بی سبب، بی دلیل، بدون علت معین
بی دلیل
بیجهت، بیخود، بیسبب، بدونسبب
فرهنگ فارسی
بدون برهان . بدون حجت . که دلیل ندارد
لغت نامه دهخدا
بی دلیل. [ دَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دلیل ) بدون برهان. بدون حجت. که دلیل ندارد. رجوع به دلیل شود.
پیشنهاد کاربران
بدون سبب
بی جهت
بی خود
بی سبب
بی خود
بی سبب
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب.
- بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) :
گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو
همچنین بی موجبی این دشمنیها با منت.
انوری.
- من غیرموجب ؛ بلاموجب. بدون جهت و سبب. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بلاموجب شود.
- بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) :
گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو
همچنین بی موجبی این دشمنیها با منت.
انوری.
- من غیرموجب ؛ بلاموجب. بدون جهت و سبب. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بلاموجب شود.
کلمات دیگر: