کلمه جو
صفحه اصلی

اطلاع یافتن

فارسی به انگلیسی

to be informed, to come to know

فرهنگ فارسی

آگاه شدن . با خبر شدن . مطلع گشتن . استحضار یافتن . مستحضر شدن .

لغت نامه دهخدا

اطلاع یافتن. [ اِطْ طِ ت َ ] ( مص مرکب ) آگاه شدن. باخبر شدن. مطلع گشتن. استحضار یافتن. مستحضر شدن : اِشراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی. اِطراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی. تشفیر؛ اطلاع یافتن بر کاری. ( منتهی الارب ) :
مانا که خسف خاک بدل بود آب را
شاه اطلاع یافت مگر از نهان آب.
خاقانی.
توبه در این حالت که بر هلاک خویش اطلاع یافتی سودی نکند. ( گلستان ). صاحبدلی بر این حال اطلاع یافت. ( گلستان ). چندانکه بر درمهاش اطلاع یافت ببرد و بخورد. ( گلستان ).
توان ز پرتو آن یافت بی صفای ضمیر
بچشم اهل هوس اطلاع بر اسرار.
واله هروی ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

کسب آگاهی

خبر یافتن. [ خ َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مطلع شدن. پی بردن. اطلاع حاصل کردن. معلوم کردن. ( آنندراج ) :
برستم چنین گفت کافراسیاب
چو از تو خبر یافت اندرشتاب.
فردوسی.
خبر یافتم از فریدون و جم
وزآن نامداران به هر بیش و کم.
فردوسی.
جز آن نیابد از آن راز کس خبر که دلش
ز هوش و عقل درین راه راهبر دارد.
ناصرخسرو.
چنانکه شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام ببادغیس رسیده بود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 98 ) .
چو خاقان خبر یافت از کار او
بر آراست نزلی سزاوار او.
نظامی.
از آن گنج پنهان خبر یافتند
بدیدار گنجینه بشتافتند.
نظامی.
مهین بانو چو زین حالت خبر یافت
بخدمت کردن شاهانه بشتافت.
نظامی.
بزرگ امید ازین معنی خبر یافت
مه نو را بخلوت جست و دریافت.
نظامی.
سعدی از بارگاه صحبت دوست
تا خبر یافتست بیخبرست.
سعدی ( خواتیم ) .
خبر یافت گردنکشی در عراق
که می گفت مسکینی از زیر طاق.
سعدی ( بوستان ) .
آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت. ( گلستان سعدی ) .
چو از کار مفسد خبر یافتی
ز دستش برآور چو دریافتی.
سعدی ( بوستان ) .
رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگرباره گفتندش اینجا مگرد.
سعدی ( بوستان ) .


کلمات دیگر: