کلمه جو
صفحه اصلی

پرسی

فرهنگ فارسی

جراح نظامی فرانسوی

لغت نامه دهخدا

پرسی . [ پ ِ ] (اِخ ) کرسی کانتن مانش از ناحیه ٔ سن لو دارای 2343 تن سکنه .


پرسی . [ پ ِ ] (اِخ ) پیر فرانسوا. جراح نظامی فرانسوی . مولد بسال 1754م . در من تانیی (هُت - سُن ) و وفات در سنه ٔ 1825 م .


پرسی. [ پ ُ ] ( حامص ) این کلمه به تنهائی بکار نرود، به بعض کلمات ملحق گردد و به آنها صورت مصدری دهد مانند: احوالپرسی. بیمارپرسی.

پرسی. [ پ ِ ] ( اِخ ) کرسی کانتن مانش از ناحیه سن لو دارای 2343 تن سکنه.

پرسی. [ پ ِ ] ( اِخ ) پیر فرانسوا. جراح نظامی فرانسوی. مولد بسال 1754م. در من تانیی ( هُت - سُن ) و وفات در سنه 1825 م.

پرسی . [ پ ُ ] (حامص ) این کلمه به تنهائی بکار نرود، به بعض کلمات ملحق گردد و به آنها صورت مصدری دهد مانند: احوالپرسی . بیمارپرسی .


فرهنگستان زبان و ادب

{pressed} [مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] ویژگی آنچه پرس کاری بر روی آن انجام شده باشد متـ . فشرده

گویش مازنی

/persi/ کرمی که در آرد و سبوس پدید آید و سبب چسبندگی ذرات آن گردد

کرمی که در آرد و سبوس پدید آید و سبب چسبندگی ذرات آن گردد ...


پیشنهاد کاربران

پلیدی ، زشتی، بدور از پارسائی، نارسائی ، تنبلی و کاهلی ، بی مبالاتی، ناهلی ، باطلی ، تاریک و ظلمات و ستمگری


کلمات دیگر: