کلمه جو
صفحه اصلی

نمون


مترادف نمون : رمز، سمبل، نماد، مانند، مثل

فارسی به انگلیسی

example, symbol

مترادف و متضاد

رمز، سمبل، نماد


مانند، مثل


۱. رمز، سمبل، نماد
۲. مانند، مثل


فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) مثل مانند: مثل الذین نمون ایشان . کمثل حبه همچون نمون وسان دانه ایست .۲- اشاره رمز: ...سخن نگویی با مردمان سهروزالارمزامگرنمونی و اشارتی . ۳ - نماینده رهنمون ( رهنما ره نماینده ).
جمع نم است

فرهنگ معین

(نُ ) ۱ - (اِ. ) مَثَل ، مانند. ۲ - اشاره ، رمز. ۳ - (ص فا. ) نماینده ، رهنمون .

لغت نامه دهخدا

نمون . [ ن َم ْ مو ] (ع ص ، اِ) ج ِ نم . رجوع به نَم ّ شود.


نمون. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( نف ) نماینده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هادی. دلیل. ( ناظم الاطباء ).
- رهنمون ؛ هادی راه. ( ناظم الاطباء ). راه نماینده. راهنمای. رهنما.
|| نشان دهنده. نمای ، در ترکیب های : ظفرنمون ، معجزنمون ، حسن نمون ، به معنی نماینده و ظاهرکننده و نشان دهنده است :
حال خود غیر ز رویش نتواند دیدن
نشود آینه حسن نمون همه کس.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) نمایش. نمونه. ( یادداشت مؤلف ) :
چار مو اندر زنخ بهر نمون
بهتر از صد خشت بر اطراف کون.
مولوی.
|| مثل. ماننده. ( فرهنگ فارسی معین ). سان : مثل الذین ؛ نمون ایشان. ( کشف الاسرار ج 1 ص 711 از فرهنگ فارسی معین ). کمثل حبة؛ همچون نمون و سان دانه ای است. ( کشف الاسرار ج 1 ص 720 از فرهنگ فارسی معین ). || اشاره. رمز. ( فرهنگ فارسی معین ) : سخن نگوئی با مردمان سه روز، الا رمزاً، مگر نمونی و اشارتی. ( کشف الاسرار ج 2 ص 97 از فرهنگ فارسی معین ).

نمون. [ ن َم ْ مو ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نم. رجوع به نَم شود.

نمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف ) نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادی . دلیل . (ناظم الاطباء).
- رهنمون ؛ هادی راه . (ناظم الاطباء). راه نماینده . راهنمای . رهنما.
|| نشان دهنده . نمای ، در ترکیب های : ظفرنمون ، معجزنمون ، حسن نمون ، به معنی نماینده و ظاهرکننده و نشان دهنده است :
حال خود غیر ز رویش نتواند دیدن
نشود آینه ٔ حسن نمون همه کس .

علی خراسانی (از آنندراج ).


|| (اِ) نمایش . نمونه . (یادداشت مؤلف ) :
چار مو اندر زنخ بهر نمون
بهتر از صد خشت بر اطراف کون .

مولوی .


|| مثل . ماننده . (فرهنگ فارسی معین ). سان : مثل الذین ؛ نمون ایشان . (کشف الاسرار ج 1 ص 711 از فرهنگ فارسی معین ). کمثل حبة؛ همچون نمون و سان دانه ای است . (کشف الاسرار ج 1 ص 720 از فرهنگ فارسی معین ). || اشاره . رمز. (فرهنگ فارسی معین ) : سخن نگوئی با مردمان سه روز، الا رمزاً، مگر نمونی و اشارتی . (کشف الاسرار ج 2 ص 97 از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. نماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): رهنمون.
۲. [قدیمی] اشاره، رمز.
۳. [قدیمی] مثل، مانند.


کلمات دیگر: