کلمه جو
صفحه اصلی

حباق

فرهنگ فارسی

نام پدر بطنی ازتمیم

لغت نامه دهخدا

حباق. [ ح ُ ] ( ع اِ ) تیز. ضراط. گوز. صوت اسفل انسان. ( مهذب الاسماء ) : او در ابتدا نحاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان. ( جهانگشای جوینی ). || دشنامی است زنان وکنیزکان را، و گویند یا حباق ! دشنام است مردان را. ( منتهی الارب ). || ( مص ) تیز دادن ( بیشتر درشتران و گوسفندان مستعمل است ). رجوع به حباج شود.

حباق. [ ح ُ / ح ِ ] ( اِخ ) نام پدر بطنی از تمیم. ( منتهی الارب ).

حباق . [ ح ُ ] (ع اِ) تیز. ضراط. گوز. صوت اسفل انسان . (مهذب الاسماء) : او در ابتدا نحاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان . (جهانگشای جوینی ). || دشنامی است زنان وکنیزکان را، و گویند یا حباق ! دشنام است مردان را. (منتهی الارب ). || (مص ) تیز دادن (بیشتر درشتران و گوسفندان مستعمل است ). رجوع به حباج شود.


حباق . [ ح ُ / ح ِ ] (اِخ ) نام پدر بطنی از تمیم . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: