کلمه جو
صفحه اصلی

تله


مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

فارسی به انگلیسی

bait, gin, lure, net, pit, pitfall, snare, toil, trap, web, toils

trap


bait, gin, lure, net, pit, pitfall, snare, toils, trap, web


فارسی به عربی

انشوطة , تکشیرة , خطاف , رمال متحرکة , زمجرة , فک ، أُحْبُولَة

مترادف و متضاد

trap (اسم)
دام، اسباب، نیرنگ، گیر، دریچه، تله، در تله اندازی، محوطه کوچک، شکماف، فریب دهان، نردبان قابل حمل، زانویی مستراح و غیره تله

snare (اسم)
دام، بند، تله، کمند

pitfall (اسم)
دام، تله، گودال سرپوشیده

decoy (اسم)
دام، تله، وسیله تطمیع

hook (اسم)
ضربه، دام، قلاب، چنگک، تله، چنگک بزرگ، منقار نوک برگشته، منقار عقابی

snarl (اسم)
گرفتاری، گره، بغرنجی، تله، شوریدگی، کمند، گوریدگی

noose (اسم)
دام، بند، تله، کمند

quicksand (اسم)
دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک

fox trap (اسم)
تله

بند، پهند، تور، جال، دام


فرهنگ فارسی

دام، اسبابی که برای بدام انداختن جانوران بکار، میبرند، پله، پایه نردبان، زراندوخته
( اسم ) ۱ - دامی که برای جانوران نهند . ۲ - جایی که چاروارا در آن بندند . ۳ - اتویی که بر جامه و امثال آن کشند .
کوزه از پوست طلع . مشربه از غلاف طلع .

فرهنگ معین

(تَ لِ ) (اِ. ) دام ، ابزاری برای گرفتن حیوانات .

لغت نامه دهخدا

تله . [ ت ِ ل َ / ل َ / ل ِ] (اِ) افزاری باشد حجامان را. (فرهنگ جهانگیری ).


تله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) نام نوعی افرا است در باجگیران و آن را کرکو و آقچه قیین نیز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تله . [ ت َ ل َه ْ ] (ع مص ) فراموش کردن چیزی را. || تلف و بیخودی و سرگشتگی از عشق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


تله . [ ت ِل ْل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی طلا باشد که به عربی ذهب خوانند. (برهان ). بمعنی تلا است که آن را تلی گویند و طلا، معرب آن است . (انجمن آرا). زر. (ناظم الاطباء). زر که به طلا اشتهار دارد. (فرهنگ رشیدی ). زری که به طلا شهرت دارد و طلا معرب همین تله است . (غیاث اللغات ). || پایه ٔ نردبان و زینه پایه را نیز گفته اند. (برهان ). || کمند و دام . (ناظم الاطباء).


تله . [ ت َل ْ ل َ / ل ِ ](اِ) پایه ٔ نردبان را گویند. (برهان ). پایه ٔ نردبان و زینه پایه . (ناظم الاطباء). پایه ٔ نردبان را در برهان گفته همانا پله را تله خوانده اند. (انجمن آرا).


( تلة ) تلة. [ ت ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) کوزه ای از پوست طلع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مشربه ای از غلاف طلع. ( ناظم الاطباء ). || یک بار افتادن ، مصدر است برای مرة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

تلة. [ ت ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) هیئت افتادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هیئت ریختن و افتادن. نوع ریختن و افتادن. ( ناظم الاطباء ). || تری. || کاهلی. || حالت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): هو بتلة سوء؛ اودر حالت بدی می باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تله. [ ت َ ل َ / ل ِ / ت َل ْ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) مطلق آنچه جانور در آن به قید درآید. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آنچه جانور در آن به قید درآید چه پرنده و چه درنده. ( انجمن آرا ). چیزی باشد به شکل قفس که بدان شکار جانوران کنند و آن غیر دام است و از اقسام آن یکی آن است که جانوری در قفس انداخته ، به همان قفس جانور دیگرشکار کنند... ( آنندراج ). در ترکی بمعنی نوعی از دام صیادان طیور، از برهان و سراج و در مصطلحات نوشته که تله به فتحتین چیزی است که آن را به خاک پنهان کرده بدان جانوران را شکار کنند سوای دام و در چراغ هدایت بالفتح و تشدید و تخفیف ، حلقه های موی دم اسپ که بدان طیور را شکار کنند. ( غیاث اللغات ). دام باشد از هر نوعی. ( اوبهی ). دام. ( شرفنامه منیری ). آلتی از چوب و طناب کرده برای بدام افتادن خرس و تشی و روباه و مانند آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز کیدش چنان ایمنی کاندرو
همی دانه بینی نبینی تله.
عنصری.
کرده پنداری گرد تله ای هروله ای
تا درافتاد به حلقش در مشکین تله ای.
منوچهری.
نه دام الا مدام سرخ پر کرده صراحیها
نه تله بلکه حجره خوش بساط اوکنده تا پله .
عسجدی.
چنانک آن حمدونه به گفتار روباه در تله افتاد. ( سندبادنامه ص 47 ).
هم باز دولت تو به جنگ آوردش باز
آن دام دیده را که همی ترسد از تله.
اثیر اومانی.
نفس نفیس او نشود خاضع فلک
سیمرغ را کسی نفکنده ست در تله.
ابن یمین.
روح در کسوت آدم ز پی معرفت است
کرده اند این تله در خاک که عنقا گیرند.
عبدالرزاق فیاض ( از آنندراج ).
در شکار هزار علت و عیب
پیکرش تله ای بدست زمان.

تله . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) زر اندوخته . || پایه ٔ نردبان و زینه پایه . (ناظم الاطباء).


تله . [ ت ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) مسافتی مانند میدانی . در بعضی از لهجه های ایران مسافتی قلیل . در اصفهان و اطراف آن و در لهجه ٔ بختیاری یک تله راه ؛ یک میدان . یک فرسنگ سبک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


تلة. [ ت ِل ْ ل َ ] (ع اِ) کوزه ای از پوست طلع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشربه ای از غلاف طلع. (ناظم الاطباء). || یک بار افتادن ، مصدر است برای مرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


تلة. [ ت ِل ْ ل َ ] (ع اِ) هیئت افتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هیئت ریختن و افتادن . نوع ریختن و افتادن . (ناظم الاطباء). || تری . || کاهلی . || حالت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): هو بتلة سوء؛ اودر حالت بدی می باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


تله . [ ت َ ل َ / ل ِ / ت َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) مطلق آنچه جانور در آن به قید درآید. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آنچه جانور در آن به قید درآید چه پرنده و چه درنده . (انجمن آرا). چیزی باشد به شکل قفس که بدان شکار جانوران کنند و آن غیر دام است و از اقسام آن یکی آن است که جانوری در قفس انداخته ، به همان قفس جانور دیگرشکار کنند... (آنندراج ). در ترکی بمعنی نوعی از دام صیادان طیور، از برهان و سراج و در مصطلحات نوشته که تله به فتحتین چیزی است که آن را به خاک پنهان کرده بدان جانوران را شکار کنند سوای دام و در چراغ هدایت بالفتح و تشدید و تخفیف ، حلقه های موی دم اسپ که بدان طیور را شکار کنند. (غیاث اللغات ). دام باشد از هر نوعی . (اوبهی ). دام . (شرفنامه ٔ منیری ). آلتی از چوب و طناب کرده برای بدام افتادن خرس و تشی و روباه و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز کیدش چنان ایمنی کاندرو
همی دانه بینی نبینی تله .

عنصری .


کرده پنداری گرد تله ای هروله ای
تا درافتاد به حلقش در مشکین تله ای .

منوچهری .


نه دام الا مدام سرخ پر کرده صراحیها
نه تله بلکه حجره ٔ خوش بساط اوکنده تا پله .

عسجدی .


چنانک آن حمدونه به گفتار روباه در تله افتاد. (سندبادنامه ص 47).
هم باز دولت تو به جنگ آوردش باز
آن دام دیده را که همی ترسد از تله .

اثیر اومانی .


نفس نفیس او نشود خاضع فلک
سیمرغ را کسی نفکنده ست در تله .

ابن یمین .


روح در کسوت آدم ز پی معرفت است
کرده اند این تله در خاک که عنقا گیرند.

عبدالرزاق فیاض (از آنندراج ).


در شکار هزار علت و عیب
پیکرش تله ای بدست زمان .

ظهوری (ایضاً).


- به تله افتادن ؛ گرفتار مشکل غیرمنتظره شدن . درگیر شدن با مشقتی پیش بینی نشده . به فریبی فریفته شدن .
- به تله انداختن ؛ کسی را به فریب و زرق گرفتار ساختن .
- دم به تله ندادن ؛ تسلیم نشدن . فریب کسی را نخوردن . خود را در ماجرایی ناشناخته و حساب نشده وارد نکردن .
- دم کسی را به تله انداختن ؛ دم کسی را لای تله گذاشتن . کسی را باحیله و مکر و ظاهرآرایی تسلیم کردن . کسی را با فریب گرفتار کردن . کسی را ناخواسته در ماجرایی زیانبار درگیر کردن .
|| جایی که چاروا در آن بندند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). || اتویی که بر جامه و امثال آن کشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || خریطه و جوال . || نره . || سنگ فسان . (ناظم الاطباء). || قطعه ٔ بزرگ از چیزی : یک تله برف . یک تله یخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. اسبابی که برای به دام انداختن جانوران به کار می برند: تلهٴ موش گیری.
۲. [مجاز] نیرنگ.
۱. پله.
۲. پایۀ نردبان.
۳. زر اندوخته.

۱. اسبابی که برای به دام انداختن جانوران به کار می‌برند: تلهٴ موش‌گیری.
۲. [مجاز] نیرنگ.


۱. پله.
۲. پایۀ نردبان.
۳. زر اندوخته.


دانشنامه عمومی

تله یا دام یا جال٬ ابزاری است که برای شکار جانوران از راه به دام انداختن به کار برده می شود. تله موش و تور ماهی گیری از انواع رایج دام ها به شمار می روند.
شکار
تله موش
گرگور
برخی دام ها به صورت توری های بلندی هستند که پرده وار در مسیر پرندگان مهاجر برای زنده گیری آن ها نصب می شود، به این گونه دام ها، دام هوایی گفته می شود. پایه های چوبی یا فلزی نصب دام هوایی را «عَلَمَک» می گویند. واحد شمارش دام هوایی نیز «رشته» است.

تله (ابهام زدایی). تله ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
تله (شکار)
تله (لنز) لنز دوربین عکاسی
تله (مخابرات) پیشوند مورد استفاده برای مخابرات
تله (محاسبات)، یک نوع از وقفه های سنکرون
تله (چالوس) نام یک روستا در استان مازندران
تله (فیلم)، فیلم سیروس الوند

تله (استان سطیف). تله (به عربی: التلة) یک شهرداری در الجزایر است که در استان سطیف واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر

تله (ترانه شکیرا). «تله» تک آهنگی از هنرمند اهل کلمبیا شکیرا است که در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸ (۲۰۱۸-01-۲۶) منتشر شد. این تک آهنگ در آلبوم شخص زرین قرار داشت.

تله (چارلوس). مختصات: ۳۶°۲۲′۳۴″ شمالی ۵۱°۱۱′۵۵″ شرقی / ۳۶.۳۷۶۱۱° شمالی ۵۱.۱۹۸۶۱° شرقی / 36.37611; 51.19861
تله، روستایی است از توابع بخش کلاردشت شهرستان چالوس در استان مازندران ایران.

تله (چالوس). مختصات: ۳۶°۲۲′۳۴″ شمالی ۵۱°۱۱′۵۵″ شرقی / ۳۶٫۳۷۶۱۱°شمالی ۵۱٫۱۹۸۶۱°شرقی / 36.37611; 51.19861
تله، روستایی است از توابع بخش کلاردشت شهرستان چالوس در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان کوهستان (چالوس) قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۵۱ نفر (۳۷خانوار) بوده است.

تله (فیلم). تله فیلمی به کارگردانی سیروس الوند، تهیه کنندگی حسن توکل نیا و نویسندگی ایرج افشار محصول سال ۱۳۸۴ است.
محمدرضا گلزار در نقش فرشاد کیا
امین حیایی در نقش نادر
مهناز افشار در نقش نازنین
ماه چهره خلیلی در نقش مژگان صابری
سحر زکریا در نقش ندا
امیرحسین صدیق در نقش شاهرخ
سیروس ابراهیم زاده در نقش داوود صابری
مریم سعادت در نقش مشتری فال
مهوش وقاری در نقش خانم صابری
ملیکا زارعی در نقش مریم
علی اصغر طبسی در نقش مدیر کارواش
محمدولی احمدلو در نقش مرد میانسال
ژیلا خلیلی در نقش مشتری فال
سحر آربین در نقش منشی مطب
پرستو مقدم در نقش بنفشه
مسعود رضوی در نقش عاقد
آریا مصباحی در نقش نوجوان
فهیمه آریان در نقش مهمان مجلس عروسی
محمد نیکوقدم در نقش منوچهر کیا
زهره کیوانفر در نقش خانم کیا
رضا آئینی در نقش بیمار روانی
این فیلم در تاریخ ۲۲ آذر ۱۳۸۵ بر روی پرده سینما رفت.
فیلم تله در مورد شب اول ازدواج یک زوج جوان است که با تلفن یک ناشناس به هم می ریزد، بنفشه بیمار قبلی دکتر از قصد خودکشی خود به وی می گوید…

تله (محاسبات). در محاسبات و سیستم های عامل، یک تله که با عنوان استثنا یا یک خطا شناخته می شود، یک نوع از وقفه های سنکرون است که معمولاً به دلیل یک شرایط استثنایی (مانند تقسیم بر صفر، دسترسی نامعتبر به حافظه و غیره) به وجود می آید. تله معمولاً منجر به تعویض به حالت هسته (کرنل) می شود و سیستم عامل بعضی اقدامات را پیش از بازگرداندن کنترل به فرایند اصلی انجام می دهد. تله در یک فرایند سیستمی جدی تر از یک تله در فرایند کاربر است و در بعضی سیستم ها مهلک است. در بعضی استفاده ها، عنوان تله به یک وقفه که برای شروع عمل تعویض متن به برنامه ناظر یا اشکل زدا صادر شده است، اشاره می کند.در SNMP، تله نوعی PDU است که برای گزارش هشدار یا دیگر رخدادهای آسنکرون برای مدیریت زیرسیستم بکار گرفته می شود.
تنوعات گسترده ای در نام گذاری وجود دارد. در بعضی کامپیوترها عنوان تله اشاره به هرنوع وقفه دارد. روی بعضی ماشین ها به هرنوع وقفهٔ سنکرون، روی بعضی ماشین ها به هرنوع وقفه که به خروجی یا ورودی مربوط است و روی بعضی دیگر تنها به وقفه هایی که به وسیلهٔ دستورالعمل های دارای نام تله و غیره اشاره دارد.

نقل قول ها

تله (فیلم). این نوشتار یا بخش نیازمند ویکی سازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوه نامه آن را ویکی سازی کنید و در پایان این الگو را بردارید.
• شاهرخ: ایشالا چهارتایی به پای هم پیر شیم.• شاهرخ: ما پیر شدیم و دل جوان است هنوز• شاهرخ: بگو مشترک مورد نظر به طور کل از دور خارج شد.• مژگان: اینا گل نیستن، خارن تو چشای من.• بنفشه: همه چیز شوخیه، زندگی، عشق، مرگ.• بنفشه: زندگی زیبا است، پرنده، دریا، بارون، آفتاب. مرگ از همه شون قشنگ تره.• فرشاد: مرگ هم زیبا است، چون حقه اما خودکشی نه.• بنفشه: مثل همیشه خوب حرف می زنی اما حرفای خوب خوب نمی زنی.• فرشاد: فقط یادت باشه زندگی زیبا است، پرنده، دریا، آفتاب، بارون.• فرشاد: خلاف من فقط سفره، اونم با شما.• ندا: با شک هم نمی شه تصمیم گرفت. باید یقین پیدا کنی.• نازنین: من برای دیدن آدما وقت نمی گیرم، وقت می دم.• نازنین: همین نکته های کوچولوئه که بزرگ می شن و بابای آدمو در می یارن، دکتر.• فرشاد: مشکلات چه کوچیک، چه بزرگ بالاخره راه حل دارند، باید صبور باشیم.• نازنین: ظاهرا از شما هم آبی گرم نمی شه.• نازنین: من از این که همه رو با یه بلیط شبیه هم کنند، بیزارم.• نازنین: مگه مجرمم که برام پرونده تشکیل بدین.• فرشاد: تو مطب نمی دونستم با یه ماسک طرفم.• نازنین: من ماسکمو برداشتم، دیگه خودمم، صادق و روراست.• نازنین: یه مثل چینی می گه: هر چیزی به یک بار امتحان می ارزه.• فرشاد: یه مثل فارسی هم می گه: آدمی که دست پخت زنشو خورده، دیگه جا برای چیزه دیگه ای نداره.• نادر: تهرون تو شب خیلی خوشگله، اصلا معلوم نیست چه گندی لای این چراغاس.• ندا: همه چیز از دور قشنگه، حتی آدما.نزدیک که می شی گندش در می یاد.• نادر: زخمای الانم رو صورتم نیست که ببینی.• نازنین: انقدر این روزا آدما دو رو و دو دوزه بازن که آدم به سایهٔ خودشم اطمینان نداره.• ندا: من خودم همه رو رنگ می زنم پهن می کنم تو آفتاب. منو سیاه نکن.• ندا: حالم خوب بود، بد شد، بدترم می شه.• نادر: من و تو حساب زیاد داریم، یه روز تصفیه می کنیم.• نادر: جون یه دختر جوونو چی؟ اونم می تونی المثنی بگیری؟

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَلْحٍ: میوه یا درخت موز (برخی هم گفته اند درختی است که سایهای خنک و مرطوب دارد . یا درخت ام غیلان است ، که شکوفههایی خوشبو دارد)
ریشه کلمه:
تلل (۱ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

مکان مرتفع (تپّه) گویند «تَلَّهُ» یعنی او را به تپّه ساقط کرد ، چون ابراهیم و پسرش به امر خدا تسلیم شدند و او را به پیشانی در تلّ انداخت، (خوابانید). راغب گوید اصل تلّ به معنی مکان مرتفع است «تله للجبین» یعنی او را بر تلّ انداخت مثل «تَرَبَّهُ» به معنای او را به خاک انداخت. ولی مجمع البیان و قاموس و اقرب الموارد معنای اوّلی آن را به خاک انداختن گفته‏اند، بنابراین معنی «تلّه للجبین» این است که او را به پیشانی در زمین انداخت، یا گذاشت دیگر در تلّ خوابانید، معنی نمی‏دهد. در صحاح گفته: «تلّه للجبین» یعنی او را به زمین انداخت طبرسی فرموده «تلّه للجبین» یعنی او را بر پیشانی خواباند. پس معنای مصدری آن انداختن و ساقط کردن و بر زمین زدن است و نیز تلّ آمده و جمع آن تلال است.

گویش مازنی

/tale/ از توابع کوهستان غرب چالوس & تله – دام - صدای تضرع آمیز برخی حیوانات اهلی به هنگام حمله حیوانات درنده یا از دست دادن بچه هایشان ۳صدای گاو سایر احشام از روی سرمستی & تیله - پاره های شکسته ظروف سفالین

از توابع کوهستان غرب چالوس


۱تله – دام ۲صدای تضرع آمیز برخی حیوانات اهلی به هنگام حمله ...


۱تیله ۲پاره های شکسته ظروف سفالین


واژه نامه بختیاریکا

( تِلِّه ) پرتگاه
( تُلِه ) دیه؛ بها؛ قیمت؛ تاوان؛ نرخ
زیر تِله ریت
زیر تِله
( تِلِّه ) شکم
بَدِرَها

جدول کلمات

دام

پیشنهاد کاربران

سمج
قرض
نرمه گوش
دام

فخ

جال

فغ

تله:[ اصطلاح توییتر] انسان ها با هدف دفاع از جان یا دام خود، از روش هایی برای درتله انداختن سایر جانوران استفاده می کنند. این تله ها در گذشته معمولاً به شکل گودال بوده و با خاک و برگ درخت ها پنهان می شده. اما امروزه توییتری ها از اصطلاح یا استعارۀ به تله انداختن برای توییت هایی استفاده می کنند که هدف اصلی شان حفظ جان و دامشان نیست، بلکه ایجاد اینگیجمنت برای توییتشان است تا سایر توییتری ها زیر توییتشان به بحث و گفت وگو بپردازند و تله گذار به هدف خود برسد. مثلاً پسری توییت می کند: �خیلی خوشگلم� و بقیه می گویند: �این توییت تله است که دخترها گولش رو بخورن برن دایرکتش تا پسره مخش رو بزنه� یا مثلاً بعضی ها پرسش های احمقانه را به عنوان تله استفاده می کنند تا بقیه با پاسخ دادن به آن پرسش احمقانه، برای آن تله گذار اینگیجمنت ایجاد کنند.

تله برفی ( Snow Trap ) : [اصطلاح کوهنوردی]برفی ناپایدار و کم ضخامت که روی شکاف های برفی را پوشانده و در صورت گام نهادن بر روی آن می شکند.
منبع https://sporton. ir

در گویش زبان بختیاری واژه تِلِه = یعنی پرتگاه


کلمات دیگر: