کلمه جو
صفحه اصلی

ناقص


مترادف ناقص : آهمند، عیبناک، معیوب، ویدا، غیرکامل، کم، ناتمام، نارسا

متضاد ناقص : کامل

برابر پارسی : نارسا، نیمه کاره، ناآزموده، کم، کاستی مند

فارسی به انگلیسی

abortive, bum, defective, deficient, deformed, halfway, imperfect, inchoate, incomplete, incompletely, lean, malformed, misshapen, monstrous, odd, partial, ragged, scant, vicious, wanting


defective, deficient, imperfect


abortive, bum, defective, deficient, deformed, halfway, mutilated, imperfect, inchoate, incomplete, incompletely, lean, malformed, misshapen, monstrous, odd, partial, ragged, scant, vicious, wanting

فارسی به عربی

خاطی , معطوب , معیوب , ناقص , نصف

عربی به فارسی

منها


ناقص , ناتمام , ناکامل , از بين رفتني , غير کافي , نابسنده , نا تمام , انجام نشده , پر نشده , معيوب


مترادف و متضاد

۱. آهمند، عیبناک، معیوب، ویدا
۲. غیرکامل، کم، ناتمام، نارسا ≠ کامل


آهمند، عیبناک، معیوب، ویدا ≠ کامل


غیرکامل، کم، ناتمام، نارسا


stickit (اسم)
بد، خراب، شکست خورده، ناقص

rudimentary (صفت)
ابتدایی، بدوی، ناقص، اولیه

malformed (صفت)
ناهنجار، بدشکل، ناقص، بدریخت

incorrect (صفت)
غلط، نا درست، ناصحیح، ناجور، ناراست، ناقص، غیر دقیق، غیر صحیح، غلط دار، تصحیح نشده

faulty (صفت)
زده، مقصر، معیوب، ناقص، عیبناک، نکوهیده

defective (صفت)
معیوب، معلول، ناقص، دارای کمبود، نا تمام

fragmentary (صفت)
شکسته، ناقص، بی ربط، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده

mutilate (صفت)
ناقص، قلب و تحریف شده

half-baked (صفت)
خل، خام، ناپخته، ناقص، بی تجربه، نیم پخته

imperfect (صفت)
ناقص، نا تمام، ناکامل، از بین رفتنی

incomplete (صفت)
ناقص، نا تمام، غیر کافی، انجام نشده

sketchy (صفت)
ناقص، از روی عجله، سطحی، عاری از جزئیات

skimpy (صفت)
خسیس، لئیم، ناقص، اندک، نحیف، قلیل

half (صفت)
ناقص

imperfective (صفت)
معیوب، ناقص، نا تمام

manque (صفت)
ناقص

roughcast (صفت)
ناقص، نا تمام، اندوده به شن و اهک

فرهنگ فارسی

ویژگی اندامی که ناکامل یا معیوب یا نارساست


کم، کاسته، ناتمام، نارسا
(اسم ) ۱ - ناتمام ناکامل مقابل تام کامل . ۲ - شخصی که بکمال نرسیده ناپخته: برتن ناقصان قبای کمال بطرازهنرندوخته اند. ( خاقانی لغ. ) ۳ - معیوب عیبناک.۴ - نا آزمودهبی تجربه جمع :ناقصین.۵- کم شونده : مقدارشب ازروزفزون بودوبدل شد ناقص همه این راشدوزایدهمه آن را. ( انوری .مد.۶ ) ۹- ( اسم ) کم . ۷- ( صرف عربی ) کلمه ای که فقط لام الفعلش حرف عله باشدمنقص معتل اللام ذوالاربعه و آن بردوقسم است : یاناقص واوی .کلمه ایست که لام الفعلش [و] باشدمانند دعا( دعو )عفا( عفو )غزا ( غزو ).یاناقص یایی .کلمه ایست که لام الفعلش ( ی ) باشدمانند[ رمی ] [روی] .۸- آنست که محتاج بامری خارجی باشد تااورابکمال رساندمقابل کامل.یاجملهناقص. یاجمله اصلی ( اصلیه ) جمله ایست که معنی آن بجمله دیگرتمام شود( جمله اخیررامکمل نامند )مانند: [ بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد ]
بدین لقب نامیده شده خلیفه ابو خالد یزید بن ولید بن عبدالملک مروان قرشی اموی .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ناتمام ، نارسا. ،~العقل کم خرد، احمق . ، ~الاعضاء آن که در اعضای بدنش نقصی باشد. ، ~الخلقه آن که دارای نقص مادرزادی باشد. ، ~العضو آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد.

لغت نامه دهخدا

ناقص. [ ق ِ ] ( ع ص ) ناتمام. مقابل کامل. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). ناتمام. ناکامل. ( ناظم الاطباء ). ناکامل. نیمه کاره. که کمی دارد. نادرست. که کم و کسری دارد. که تمام و کامل نیست :
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل.
ناصرخسرو.
رفتی و با تو کمالی که جهان داشت ببرد
گر جهان را پس از این ناقص خوانیم سزاست.
انوری.
مگر فضل من ناقص است از مه من
بر او تکیه گاهی عجب کردمی.
خاقانی.
|| درهم ناقص ؛ درمی که وزنش تمام نباشد. ( ناظم الاطباء ). خفیف غیر تام الوزن. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). سکه ای که سبک تر از وزن معمول باشد و وزنش تام و کامل نباشد. ج ، نُقَّص. || کلته. مقطوع.معیوب. چیزی که به حد کمال نرسیده باشد. ( ناظم الاطباء ). که عیب و نقصانی دارد. به کمال نارسیده. عیبناک :
در آفرینش نفسی اگر بود ناقص
ریاضتش به کمالی که واجب است رسانْد.
خاقانی.
بزم شراب بی مزه بوسه ناقص است
پیش آی و عیش ناقص ما را تمام کن.
صائب.
ز آثار بدان چون قدر نیکان می شود پیدا
در این عالم وجود ناقص ما هم به کار آید.
غیرت همدانی.
|| کم. ( نصاب الصبیان ). رجوع به ناقص کردن شود. || نقصان یافته. ( ناظم الاطباء ). کم شونده. ( غیاث اللغات ) :
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
مقدار شب از روز فزون بود وبدل گشت
ناقص همه این را شد و کامل همه آن را.
انوری.
|| آنکه از چیز تمام می کاهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نقص شود. || ناآزموده کار. بی وقوف. نادان. ( ناظم الاطباء ). ناپخته. ناکامل. بی کمال :
بر تن ناقصان قبای کمال
به طراز هنر ندوخته اند.
خاقانی.
گر ناقصی ندید کمالش عجب مدار
کز مشک بی نصیب بود مغز بازکام.
خاقانی.
اول به ناقصان نگرد دهر کز نخست
انگشت کوچک است که جای حساب شد.
خاقانی.
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر برد خاکستر شود.
مولوی.
|| ( اصطلاح صرف ) در اصطلاح علم صرف ، ناقص یا منقوص یا معتل اللام یا ذی الاربعه ، لفظی است که فقط لام الفعلش حرف علت باشد، اگر لام الفعل کلمه ای «واو» باشد آن را «ناقص واوی » گویند، مانند: «دعا» که اصل آن «دعو» و «عفا» که اصل آن «عفو» و «غزا» که «غزو» است ، و چنانچه لام الفعل حرف «یاء» باشد آن را «ناقص یائی » نامند، چون : «رَمی ̍» که اصل آن «رَمَی َ» و «روی » که اصل آن «رَوَی َ» است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح حکمت ) در اصطلاح حکمت ، ناقص مقابل کامل است ، وجود ناقص مقابل وجود کامل است و ممکنات موجودات ناقص اند. ( از دستور العلماء ج 3 ص 393 ). الناقص هو الذی یحتاج الی امر خارج یمده بالکمال مثل الاشیاءالتی فی الکون. ( فرهنگ علوم عقلی ص 590 از اسفار ج 6 ص 71 ).

ناقص . [ ق ِ ] (اِخ ) بدین لقب نامیده شد خلیفه ابوخالد یزیدبن ولیدبن عبدالملک مروان قرشی اموی . وی به سال 126 هَ . ق .در دمشق به خلافت نشست و چهارده سال خلافت کرد. (از الانساب سمعانی ص 551). رجوع به یزیدبن ولید در این لغت نامه و نیز رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 264 شود.


فرهنگ عمید

۱. آنچه کامل نیست: اطلاعات ناقص.
۲. معیوب: عضو ناقص.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی ناتمام در مقابل کامل) در اصطلاح فلسفه موجودی که دارای حالت منتظره است و تمام کمالات وجودی اش بارز نشده است؛ همچون موجودات عالم مادّه و نفوس انسانی که برای کسب کمال در حال حرکت اند.

فرهنگستان زبان و ادب

{defective} [پزشکی] ویژگی اندامی که ناکامل یا معیوب یا نارساست

گویش اصفهانی

تکیه ای: nâqes
طاری: nâqes
طامه ای: nâqes
طرقی: nâqes
کشه ای: nâqes
نطنزی: nâqes


واژه نامه بختیاریکا

باختِه؛ سر کَم؛ قَل کندِه؛ کِل زِل؛ زل؛ ناتلنج ( ناتل )

پیشنهاد کاربران

دست و پا شکسته

ناقص = نازگار ، کم - وَند، کاستمند , کاستی مند

ابتر

جلمه ای که تمام نباشد، یعنی منظور را تمام و کمال به مخاطب خویش رسانده باشد.

نارسا

در پارسی " آکیده ، ابوند ، نارسا " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

ناقص = پرکاست
کامل = بیکاست

ناهمگون

از آنجایی که واژه ی عیب عربی نیست، بنابراین عیبناک به جای ناقص درخور است.

نیمه کاره

بی سرانجام


کلمات دیگر: