کلمه جو
صفحه اصلی

ماشرا


مترادف ماشرا : ورم، آماس دموی

فارسی به انگلیسی

canker


canker, bloody swelling

فارسی به عربی

قرحة

مترادف و متضاد

ورم، آماس (دموی)


canker (اسم)
ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک

فرهنگ فارسی

( اسم ) آماسی که ماد. آن خون است گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود ورم دموی : از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق . ( مثنوی . چا . خاور . دفتر پنجم ص ۳٠۷ ) توضیح این بیت در مثنوی چاپ نیکلسون نیامده .

لغت نامه دهخدا

ماشرا. [ ش َ ] ( سریانی ، اِ ) به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که ماده آن از خون باشد. ( برهان )( آنندراج ). اکنون در پارسی مستعمل است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی. ( ناظم الاطباء ). به سریانی اسم ورم دموی و صفراوی مرکب است که از جوش خون و صفرا در صورت و پیشانی ظاهر شود وگاه سر را نیز فرا گیرد و گاه اطلاق می نمایند بر فلغمونی ( ورم خونی ) حادث درسر و گاه بر فلغمونی حادث درجوف دماغ ، و شیخ الرئیس بر ورم صفراوی حادث در کبد اطلاق نموده و در عرف طبی که اکثر متأخرین برآنند بر ورم حادث از خون و صفراوی مرکب در صورت اطلاق می نمایند. ( حاشیه برهان چ معین ). آماسی که ماده آن خون است. گونه ای فلقمونیا که در صورت حاصل شود. ورم دموی. ( فرهنگ فارسی معین ). نام ورمی است از خون و صفرا در هر جای تن که باشد. فلغمونی که در روی سرپیدا آید. فلغمونی در جوهر دماغ. ورم صفرایی صرف در کبد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). [ ماشرا ] آماسی است پست لکن سخت گرم و سوزان بود و ماده او خونی گرم بود با صفراء بسیار... و بیشتر اندر بینی و روی و حوالی چشم وپیشانی افتد و ممکن است که در دیگر اندامها نیز افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ) :
حصبه و قولنج و مالیخولیا
سکته و سل و جذام و ماشرا.
مولوی ( یادداشت ایضاً ).
از صداع و ماشرا و از خناق
وززکام و از جذام و از فواق.
( مثنوی چ خاور ص 307 ).
- کوفت و ماشرا ؛ نفرینی است.

فرهنگ عمید

ورم و آماس دموی در پوست بدن.

پیشنهاد کاربران

ماشراییدن.


کلمات دیگر: