کلمه جو
صفحه اصلی

ناف


مترادف ناف : بطن، نافه، مرکز، وسط

فارسی به انگلیسی

hub, navel, umbilicus


hub, navel, umbilicus, centre, bellybutton, [fig.] centre

navel, [fig.] centre


فارسی به عربی

شرط

مترادف و متضاد

belly button (اسم)
ناف

navel (اسم)
وسط، ناف، سره میان

umbilicus (اسم)
ناف، فرورفتگی ناف مانند

بطن


مرکز، وسط


۱. بطن
۲. نافه
۳. مرکز، وسط


فرهنگ فارسی

سوراخ کوچک وگودی که روی شکم انسان است، وسط، میان
(اسم ) ۱ - سوراخ وسط شکم که منتهای روده است وچون بچه متولد شود آویزان است و آنرا می برند سره : بدرید از هم تا ناف دهانهاشان ز قفا بیرون آورد زبانهاشان . ( منوچهری .د.چا.۲٠۳:۲ ) توضیح اثر زخم التیام یافته ای که در قسمت سطحی و میانی شکم مشاهده میشود و این اثرزخم محل قطع بندناف ( رابطه تغذیه یی بین جنین وجفت ) پس از تولد نوزاد میباشد. ۲ - میانه هر چیزوسط : بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته در او شاخی . ( نظامی لغ. ) ۳ - شکم بطن : بچه ای دارم در ناف چو بر جیسی با رخ یوسف و بوی خوش بلقیسی . ( منوچهری .د.چا.۴ ) ۲٠۱:۲ - نافه : از تقی دین طلب ز رعنا لاف از صدف در طلب ز آهوناف . ( سنائی لغ. ) ترکیبات اسمی :یاناف آسمان .وسط السمائ میان آسمان : سپهر گفت بهل مدح روزگار بگو که آفتاب سوی ناف آسمان آمد. ( عرفی آنند.لغ. ) یاناف ارض.مکه معظمه.یا ناف پری .۱ - قسمی شیرینی بصورت قرص ناف مانند.۲ - قسمی گره برای زینت .یاناف پریان.یاناف خاک .۱ - دل خاک قعر زمین .۲ - مکه معظمه .یاناف روز. نیمروزظهر.یاناف شب .نیمشب نیمه شب : ناف شب از مشک فروشان اوست ماه نو از حلقه بگوشان اوست . ( نظامی .گنجینه گنجوی .ص ۳۵۴ ) یاناف عالم .۱ - مرکز کره زمین .۲ - مرکز جهان .۳ - مکه ( طبق اخبار مکه در وسط زمین واقع است ): قدم بر سر ناف عالم نهاد بسا نافه کز ناف عالم گشاد. ( نظامی .گنجینه گنجوی ص ۳۵۴ ) یا ناف عروسان .قسمی شیرینی.یاناف فرنوس . قدح مریم .یا ناف هفته .( وسط هفته ) روز سه شنبه : فردا که ناف هفته و روز سه شنبه است روزی که هست از شب قدری خجسته تر. ( انوری ۱۱۳ قزوینی یادداشتها۱۳٠:۱ ) ترکیبات فعلی:یا به ناف کسی بستن چیزی را. ۱ - بخورد او دادن :[ حکیم موسی را برایش آوردمگفت ثقل سرد کرده من هم تا توانستم گرمی بنافش بستم .] ۲ - تحویل او دادن : [ آن قدر تعارف بناف ما بستند که مارا شرمنده کردند.] یا بریده بودن ناف کسی بر صفتی یاکاری .جبلی و فطری بودن آن صفت در وجود وی : [ بجای شیراز پستان دایه فطرت خون حیوانات مکیده و ناف وجود او بر آن بریده] یاناف بخوشی زدن .ناف بر خوشی زدن .یاناف بر خوشی زدن ( گرفتن ).بریدن قابله ناف طفل را بخوشی و خرمی (تفال بخیر و خوشی ). یا ناف بر زمین گذاشتن .۱ - سنگین شدن بار حیوان بطوری که شکمش را بر زمین گذارند. ۲ - عاجزشدن کسی از کار زیاد. یاناف برغم زدن . بریدن قابله ناف طفل را در حالت غمگینی و بیحوصلگی ( تفال ببدبختی ).
کوشیدن کوشش کردن .

ابزار انشعاب در شبکۀ محلی با پیکربندی ستاره‌ای که تمامی بافه‌ها/ کابل‌های ارتباط‌دهندۀ رایانه‌های شبکه از آن عبور می‌کنند


فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - سوراخ مانندی در وسط شکم . ۲ - میان هر چیزی . ،~ کسی را به نام کسی بریدن آن راهنگام تولد نامزد این کردن . ،به ~ کسی بستن الف - به مقدار فراوان به کسی خوراندن . ب - نثار کسی کردن .

لغت نامه دهخدا

ناف . (اِ) اوستا: نافه ، سانسکریت : نابهی ، نزدیک : نبها (نان ، خانواده )، پهلوی :ناف ، افغانی : نو، نوم ، استی : نَفّا ، بلوچی : ناپگ ، نافگ ، نافَغ ، کردی : ناو (ناف ، درون )، ناو (کَفَل ). نیز در اوستا: نَبا (ناف )، نَپات ، نَپْتَر ، پارسی باستان و سانسکریت :نَپات ، لاتینی : نِپُس ، آلمانی : نَبِل ، انگلیسی : نِیْوِل ، فارسی : ناف ، نافه ، نواده ، نبیر، نبیره . (ازبرهان قاطع چ معین حاشیه ٔ ص 2100). سوراخ وسط شکم . (برهان قاطع). جائی از روی شکم که منتهای روده است که بر شکم بچه ٔ تازه زائیده آویزان است و بریده می شود. (فرهنگ نظام ). بعربی آن را سُرَّه خوانند. (از انجمن آرا). (از آنندراج ). سرة. گودی کوچکی در وسط شکم که نشان داغ بند سره است . (ناظم الاطباء). ناخ . (برهان قاطع). سره . (دهار). غارة. (منتهی الارب ) :
همی تیر تا پرّ در خون گذشت
سر آهن از ناف بیرون گذشت .

فردوسی .


بزن کاردنافش سراسر بدر
وزآن پس بجه گر بیابی گذر.

فردوسی .


سر از برج ماهی برآورد ماه
بدرید تا ناف شعر سیاه .

فردوسی .


بدرید از هم تا ناف دهانهاشان
ز قفا بیرون آورد زبانهاشان .

منوچهری .


سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید
به لب آمد چه کنم بو که به سر می نرسد.

خاقانی .


توان به حلق فروبردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف .
سعدی (گلستان چ فروغی به کوشش خرمشاهی ص 56).
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف
همی روزی آمد به حلقت ز ناف .

سعدی .


مرا این سخن یاد از بلبلی است
که ناف تو پیچیده برگ گلی است .

؟ (از آنندراج ).


نه ناف است این که دلها کرد بیتاب
کزو افتاد فکر من به گرداب .

عامل (از آنندراج ).


در مهد رحم از آن می صاف
می خورده جنین به ساغر ناف .

فیاضی (از آنندراج ).


کاسه ٔ دریوزه سازد ناف را آهوی چین
تا کند بوئی گدائی از هوای زلف تو.

صائب .


شد کاسه ٔ دریوزه همه ناف غزالان
تا نکهت آن زلف به صحرای ختن رفت .

صائب .


|| نافه :
از تقی دین طلب ز رعنا لاف
از صدف در طلب ز آهو ناف .

سنائی .


ناف زمی است کعبه مگر ناف مشک شد
کاندر سموم کرد اثر مشک اذفرش .

خاقانی .


گفت نافم خود گواهی می دهد
منتی بر عود و عنبر می نهد.

مولوی .


|| وسط و میان هرچیز. (برهان قاطع). میان هرچیزی را ناف گویند. (از آنندراج ). چون ناف در وسط شکم واقعشده میان هرچیز را ناف آن گویند. (فرهنگ نظام ). وسطو میان هرچیزی . (ناظم الاطباء) :
بود در ناف غرفه سوراخی
روشنی تافته در او شاخی .

نظامی .


اهل دل اوست که بر وسعت خلق افزاید
کعبه آن است که در ناف بیابان باشد.

صائب (از آنندراج ).


|| شکم . بطن :
بچه ای دارم در ناف چو برجیس
با رخ یوسف و بوی خوش بلقیس .

منوچهری .


از سوی ناف و ز پشت دوگرانمایه شهند
عیبشان نیست گر آن مادرکانشان سیهند.

منوچهری .


برشکافی دماغ خصم چنانک
ناف سهراب روستم بشکافت .

خاقانی .


|| بالش گرد. (ناظم الاطباء).
- بریده بودن ناف کسی برصفتی یا کاری ؛ جبلی و طبیعی و فطری بودن آن صفت در وجود او : به جای شیر از پستان دایه ٔ فطرت خون حیوانات مکیده و ناف وجود او بر آن بریده . (مرزبان نامه ).
من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی
چون توان از عشق ببریدن به اکراهم دگر.

اوحدی .


دایه به مهرت برید ناف دل من
پس بکنارم گرفت گاه ولادت .

اوحدی .


- به ناف کسی بستن چیزی را ؛ تحمیل کردن بر او، خوراندن به او.
- غذا به ناف کسی بستن ؛ به او خوراندن غذا را.
- فحش به ناف کسی بستن ؛ به او فحش دادن .
- ناف آهو :
وآنکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ .

انوری .


چو پیش هو زنی هوئی جگرسوز
شود چون ناف آهونافه ٔ پاک .

عطار.


مشک ازچین زلف می افشاند
آه از ناف آهوان برخاست .

عطار.


ناف آهو شود دهان کسی
که در او وصف کبریای تو خاست .

عطار.


نفس را بوی خوش چندین نباشد
مگر در جیب دارد ناف آهو.

سعدی .


ناف آهو نخست خون بوده ست
سنگ بوده ست ز ابتدا، گوهر.

سعدی .


خالی که بود چو ناف آهوی ختن
دارد به رخ چوماه آن بت مسکن .

خاوری .


- ناف دو کس را با هم بریدن :
چون تیره شد اکنون می صاف من و تو
مادر نه به هم برید ناف من و تو.

ازرقی .


رجوع به ناف بریدن شود.
- امثال :
ناف ما را با هم نبریده اند .
نافشان را با هم زده اند . رجوع به ناف زدن شود.
نافش را به دروغ بریده اند .

ناف. ( اِ ) اوستا: نافه ، سانسکریت : نابهی ، نزدیک : نبها ( نان ، خانواده )، پهلوی :ناف ، افغانی : نو، نوم ، استی : نَفّا ، بلوچی : ناپگ ، نافگ ، نافَغ ، کردی : ناو ( ناف ، درون )، ناو ( کَفَل ). نیز در اوستا: نَبا ( ناف )، نَپات ، نَپْتَر ، پارسی باستان و سانسکریت :نَپات ، لاتینی : نِپُس ، آلمانی : نَبِل ، انگلیسی : نِیْوِل ، فارسی : ناف ، نافه ، نواده ، نبیر، نبیره. ( ازبرهان قاطع چ معین حاشیه ص 2100 ). سوراخ وسط شکم. ( برهان قاطع ). جائی از روی شکم که منتهای روده است که بر شکم بچه تازه زائیده آویزان است و بریده می شود. ( فرهنگ نظام ). بعربی آن را سُرَّه خوانند. ( از انجمن آرا ). ( از آنندراج ). سرة. گودی کوچکی در وسط شکم که نشان داغ بند سره است. ( ناظم الاطباء ). ناخ. ( برهان قاطع ). سره. ( دهار ). غارة. ( منتهی الارب ) :
همی تیر تا پرّ در خون گذشت
سر آهن از ناف بیرون گذشت.
فردوسی.
بزن کاردنافش سراسر بدر
وزآن پس بجه گر بیابی گذر.
فردوسی.
سر از برج ماهی برآورد ماه
بدرید تا ناف شعر سیاه.
فردوسی.
بدرید از هم تا ناف دهانهاشان
ز قفا بیرون آورد زبانهاشان.
منوچهری.
سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید
به لب آمد چه کنم بو که به سر می نرسد.
خاقانی.
توان به حلق فروبردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف.
سعدی ( گلستان چ فروغی به کوشش خرمشاهی ص 56 ).
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف
همی روزی آمد به حلقت ز ناف.
سعدی.
مرا این سخن یاد از بلبلی است
که ناف تو پیچیده برگ گلی است.
؟ ( از آنندراج ).
نه ناف است این که دلها کرد بیتاب
کزو افتاد فکر من به گرداب.
عامل ( از آنندراج ).
در مهد رحم از آن می صاف
می خورده جنین به ساغر ناف.
فیاضی ( از آنندراج ).
کاسه دریوزه سازد ناف را آهوی چین
تا کند بوئی گدائی از هوای زلف تو.
صائب.
شد کاسه دریوزه همه ناف غزالان
تا نکهت آن زلف به صحرای ختن رفت.
صائب.
|| نافه :
از تقی دین طلب ز رعنا لاف
از صدف در طلب ز آهو ناف.
سنائی.
ناف زمی است کعبه مگر ناف مشک شد

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند.
۲. [مجاز] وسط و میان چیزی.
* ناف ارض: [قدیمی، مجاز] = * ناف عالم
* ناف زمین (زنی ): [قدیمی، مجاز] = * ناف عالم
* ناف عالم: [قدیمی، مجاز] شهر مکه و خانۀ کعبه: قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵: ۸۷۶ ).
* ناف هفته: [قدیمی، مجاز] روز سه شنبه: از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴: ۶۵۶ ).

۱. (زیست‌شناسی) سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می‌ماند.
۲. [مجاز] وسط و میان چیزی.
⟨ ناف ارض: [قدیمی، مجاز] = ⟨ ناف عالم
⟨ ناف زمین (زنی): [قدیمی، مجاز] = ⟨ ناف عالم
⟨ ناف عالم: [قدیمی، مجاز] شهر مکه و خانۀ کعبه: ◻︎ قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵: ۸۷۶).
⟨ ناف هفته: [قدیمی، مجاز] روز سه‌شنبه: ◻︎ از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه‌شنبه بود (نظامی۴: ۶۵۶).


دانشنامه عمومی

ناف جایی قرار گرفته که در واقع بندناف در داخل رحم در آنجا به شکم جنین وصل بوده است. بندناف که جفت را به جنین متصل کرده بعد از تولد از نوزاد جدا می شود. برای جدا کردن بند ناف از دو پنس استفاده می کنند و بین آن دو را میبرند. پنس دیگری نزدیک شکم نوزاد قرار داده می شود که بعد از دو روز برداشته خواهد شد. بندناف باقی مانده طی ۱۵ روز خشک شده و می افتد و به جای آن اسکاری طبیعی به جای میماند. البته بر خلاف تصور عامه مردم شکل ناف در اثر بریدن بند ناف به وجود نمی آید و پیش از این در شکم مادر حالت ناف شکل گرفته است. شکل ناف در میان مردم مختلف متفاوت است و اندازه آن بین ۱.۵ تا ۲ سانتی متر است. تمام پستانداران جفت زیست ناف دارند. ناف در انسان ها به سادگی قابل مشاهده است.
در انسان ها ناف به دو صورت وجود دارد:
محل بریده شدهٔ بند ناف را باید خشک و تمیز نگاه داشت و به پانسمان آن دست نزد مگر اینکه به کثافات بچه آغشته شده باشد در اینصورت می توان ناف و اطراف آن را با محلول ضد عفونی رقیق مثل محلول «مرکورکرم» یا «اسید بوریک» شسته و سپس گرد «پنی سیلین» یا «سلفامید» بر روی آن پاشید و باین ترتیب ضد عفونی کرده آنرا بپوشانند باین طریق می توان همیشه محل پانسمان را خشک نگاه داشت و از مالیدن داروهای روغنی باید خودداری نمود، برای جلوگیری از جابجا شدن پانسمان لازم است با یک پارچهٔ پهن که بدور شکم بسته می شود آنرا ثابت نگاهداشت و از بکار بردن مواد چسب دار خودداری کرد.
بعد از افتادن ناف بهتر است یکی دو روز دیگر نیز محل آنرا پانسمان نمود، معمولاً، ناف روز دهم تا دوازدهم می افتد.

دانشنامه آزاد فارسی

ناف (navel)
درون رفتگی کوچکی در وسط شکمپستان داران. محل اتصال بند ناف را مشخص می کند. بند ناف جنین را به جفت متصل می کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{hub} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] ابزار انشعاب در شبکۀ محلی با پیکربندی ستاره ای که تمامی بافه ها/ کابل های ارتباط دهندۀ رایانه های شبکه از آن عبور می کنند

گویش اصفهانی

تکیه ای: nâf
طاری: nâf
طامه ای: nâf
طرقی: nâf
کشه ای: nâf
نطنزی: nâf


واژه نامه بختیاریکا

نافِه

پیشنهاد کاربران

ناوند

در زبان انگلیسی معمولا به نافNavel می گویند. اگر در مورد بچه ها صحبت می کنید و نیز در صحبت بین بچه ها Tommy Button یا Belly Button مرسوم است. محترمانه تر این است که در صحبت کردن عادی بگویید Navel


کلمات دیگر: