ماضی . (ع ص ) گذرنده . (منتهی الارب ). گذرنده و گذشته . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || قاطع هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). برنده و قاطع خواه شمشیر باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء)
: شمشیر ماضی او به منام نیام راضی نشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
424). || مرد رسا در امور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).مرد رسا در امور و رونده و پیشی گیرنده در کار. (آنندراج ). || نافذ. روا. روان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: و تا این غایت هر کار که از عزم ماضی او به امضا رسیده است ... رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی ... در آن مضمون و مرعی بوده است . (سندبادنامه ص
217). || مأخوذ از تازی ، گذشته و زمان گذشته . (ناظم الاطباء). گذشته . بشده . رفته .سپری شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: بیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری .
منوچهری (یادداشت ایضاً).
سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر.
مولوی .
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم .
سعدی .
به عذر ماضی در قدمش فتادند و بوسه ٔ چندی به نفاق بر سر و چشمش دادند. (گلستان چ یوسفی ص
123). حاکم این سخن را عظیم پسندید و اسباب معاش یاران را فرمود تا بر قاعده ٔ ماضی مهیا دارند. (گلستان ). || (اصطلاح دستوری ) فعلی است که بر زمان گذشته دلالت کند: رفتم . نوشتم . گفت . و آن شامل اقسام ذیل است :
1- ماضی مطلق ، آن است که بر زمان گذشته دلالت کند، خواه به زمان حال نزدیک و پیوسته باشد و خواه دور: «پیرارسال به اروپا سفر کردم » «جمشید الاَّن به کلاس آمد». برای ساختن ماضی مطلق ، برآخر مصدر مرخم (ماده ٔ ماضی ) ضمایر متصل م ، ی ، یم ، ید، ند ملحق کنند.
2- ماضی استمراری ، در موارد ذیل استعمال شود: الف . وقوع آن در زمانی باشد که فعل ماضی دیگری در آن واقع شده باشد: من می نوشتم که معلم آمد (یعنی هنوز مشغول نوشتن بودم ). به همین جهت آن را «ماضی ناقص » گویند. ب - وقوع آن به توالی عادت و همیشگی باشد
: «هرسال شمیران می رفتم » «...قضا را همایی بیامد و بانگ می داشت ...» (نوروزنامه ص
66). (یعنی مکرر بانگ می کرد). ج - در موقع تمنی و آرزو استعمال شود. در این صورت آن را «ماضی متمنی » نیز گویند: «کاش جوانی باز می گشت ».
«آنکه دایم هوس سوختن ما می کرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد.»
ماضی استمراری از ماضی مطلق ساخته می شود و بر سر آن «می » یا «همی » درآورند: می رفتم ،می رفتی ، می رفت ، می رفتیم ، می رفتید، می رفتند. یا: همی رفتم ، همی رفتی ، همی رفت ... گاه در قدیم به جای «می » یا «همی » یای استمراری در آخر فعل در می آوردند: رفتمی ، رفتیی ، رفتی ، رفتیمی ، رفتیدی ، رفتندی . و گاه در قدیم «می » یا «همی » را در اول می آوردند و هم «ی » استمراری را در آخر
: «گر آنهاکه می گفتمی ، کردمی
نکو سیرت و پارسا بودمی .»
سعدی .
3- ماضی نقلی ، اگر در آن معنی ثبوت باشد دلالت بر کاری کند که کاملاً نگذشته باشد، مانند: «فریدون در حیاط ایستاده است ». و اگر در آن معنی حدوث باشد، دلالت بر کاری کند که کاملاً گذشته مانند «سیامک رفته است ». برای صرف ماضی نقلی دو طریقه است : الف - اسم مفعول فعل منظوررا گیرند و به آخر آن : ام ، ای (یی )، است ، ایم ، اید،اند افزایند: گفته ام ، گفته ای ، گفته است ، گفته ایم ، گفته اید، گفته اند. گاهی در سوم شخص «است » را حذف کنند
: «فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را درمهد زمین بپرورد» (گلستان ). ب - در افعال نوع فوق مابین فعل و ضمیر «ست » افزایند: گفتستم ، گفتستی ، گفتست ، گفتستیم ، گفتستید، گفتستند.
4- ماضی التزامی ، آن است که شک و تردید و خواهش و مانند آن را برساند: «باید رفته باشد». «گمان می کنم نامه را نوشته باشد». برای ساختن این فعل ، اسم مفعول فعل منظور را گیرند و صیغه های زمان حال فعل بودن (باشیدن ) را بدان افزایند:گفته باشم ، گفته باشی ، گفته باشد، گفته باشیم ، گفته باشید، گفته باشند.
5- ماضی بعید، آن است که زمان وقوع فعل از زمان حال دور باشد: «جمشید به خانه ٔ ما آمده بود». ماضی بعید گاه در وقتی استعمال می شود که زمان آن بر ماضی دیگر مقدم باشد: «وقتی به خانه رسیدیم که برادرم رفته بود» (در این صورت آن را «ماضی مقدم » نامند). برای ساختن ماضی بعید اسم مفعول فعل منظور را می گیرند و ماضی مطلق فعل بودن را پس از آن درآورند: آمده بودم ، آمده بودی ، آمده بود، آمده بودیم ، آمده بودید، آمده بودند.
6- ماضی ابعد، آن است که زمان وقوع فعل از زمان حال بسیار بسیار دور باشد و آن مرکب است از «اسم مفعول فعل منظور + ماضی نقلی فعل بودن : رفته بوده ام ، رفته بوده ای ، رفته بوده است (رفته بوده ). رفته بوده ایم ، رفته بوده اید، رفته بوده اند.
7- ماضی ابعد مستمر،استمرار را در ماضی ابعد رساند و آن همان ماضی ابعداست که بر سرش «می » یا «همی » درآورند: می رفته بوده ام ، می رفته بوده ای ، می رفته بوده است ... (از فرهنگ فارسی معین ). || درگذشته . مرده
: پادشاهان این خاندان رحم اﷲ ماضیهم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
103). این امیر ماضی در جمله ٔ خصال بی قرین بود و یگانه ٔ روی زمین . (ترجمه تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
446).
بر تربت دوستان ماضی
بگذشت به بوستان بسی باد.
سعدی .
یکی را از ملوک ماضی مرضی هایل بود.
(گلستان ).
-
امیر ماضی ؛ لقبی است که محمود سبکتکین را داده اند پس از مرگ او. به زمان مسعود ومحمد و مودود و غیرهم و چون امیر ماضی می گفتند مرادسلطان محمود بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: امیر ماضی وی را بخواند در رفتن کاهلی و سستی نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
222). پس از آن امیر ماضی در خلوتها با من حدیث وی بسیار گفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
264). گفت این آزاد مرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
286).
- || لقبی است که امیر اسماعیل سامانی را دادند پس از مرگ او
: و بعد از وفات وی [ امیراسماعیل ] پسر او به جای او بنشست و او را لقب امیر ماضی کردند. (تاریخ بخارا ص
110).
-
سلطان ماضی یا السلطان الماضی ؛ لقبی است که محمود سبکتکین را پس از مرگ وی داده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند
سلطان ماضی و پدراو سبکتکین .
فرخی .
بوسهل گفت از آن ناخویشتن شناسی که وی با خداوند در هرات کرد در روزگار سلطان ماضی یاد کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
182). سلطان ماضی مردی بود که وی را در روزگار نظیر نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
61). سلطان ماضی مردی بود مستبد به رأی خویش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
267). به روزگار سلطان ماضی چون ... والی مکران گذشته شد میان دو پسرش ... مخالفت افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
241). || (اِ) شمشیر. || شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).