غیر صالح للاکل
ناخوردنی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
غیر قابل خوردن، نخوردنی، ناخوردنی
فرهنگ فارسی
(صفت ) غیر قابل خوردن آنچه که خوردن را نشاید هر آن کو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی . ( سندبادنامه ) مقابل خوردنی
لغت نامه دهخدا
ناخوردنی. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( ص لیاقت ) نخوردنی. که قابل خوردن نیست. که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش :
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی.
کنی داوریهای ناکردنی.
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی.
( سندبادنامه ص 179 ).
چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی.
کلمات دیگر: