کلمه جو
صفحه اصلی

نامزد


مترادف نامزد : کاندیدا، کاندید، تعیین، منظور، نام برده، نامویه، مسمی

فارسی به انگلیسی

engaged, betrothed, [n.] candidate, fiance(e)


betrothed, engaged


fiancée, betrothed, nominated, candidate, betrothed girl, fiancee, intended, fiancé, [adj.] engaged, [n.] candidate, fiance(e), fianc, fiance

فارسی به عربی

مرشح


مرشح
( نامزد (زن یادختر ) ) کتیبة
( نامزد (مرد ) ) کتیب

مترادف و متضاد

کاندیدا، کاندید


تعیین، منظور


نام‌برده، نامویه


مسمی


۱. کاندیدا، کاندید
۲. تعیین، منظور
۳. نامبرده، نامویه
۴. مسمی


candidate (اسم)
داوطلب، کاندید، نامزد، داوخواه

troth (اسم)
پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان

put forward (صفت)
نامزد

nominated (صفت)
منصوب، نامزد

فرهنگ فارسی

شخصی که برای تصدی سمتی پیشنهاد می‌شود یا خود داوطلب تصدی آن سمت می‌شود


دختروپسری که برای ازدواج قول وقرارگذاشته اند
( صفت ) نام برده .۲ - شخص معین شده (برای کاروشغلی )منصوب :[ وهریک راباامینی متدین ازقبل دیوان اعلی نامزدقطری ازاقطار ممالک نمود.] ۳ - تعیین شده ( کاروشغل محل ) برای کسی:[ ودردل کرده بودکه مارابه ری ماندوخراسان وتخت ملک نامزدمحمدباشد.] ۴ - پسریادخترجوانی که برای زناشویی با همسر آینده خوددرنظرگرفته شده : [ ایشان را بنگر که تا چند روزگار شد که نامزد یکدیگرند و دست برهم ننهاده اند ] ۵ - نام زدن :[ و از اثر آن نامزد بر دلت تیرگی بیفتد .

فرهنگ معین

(زَ ) (اِ. ص . ) ۱ - دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند. ۲ - کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد.

لغت نامه دهخدا

نامزد. [ زَ ] ( ن مف مرکب ) ( از: نام + زد، زده ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). معین. مخصوص. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی. مقررشده و نصیب کرده شده.( از ناظم الاطباء ). تخصیص داده شده : و چون برنشستندی به تماشای چوگان محمد و یوسف به خدمت در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود. ( تاریخ بیهقی ). و در دل کرده بود که ما را به ری ماند و خراسان و تخت ملک نامزد محمد باشد. ( تاریخ بیهقی ). تاش به زمین آمد و خدمت کرد امیر گفت تا برنشاندندش و اسب سپاه سالار عراق خواستند و شراب دادندش و همچنان مقدمان را که با وی نامزد بودند. ( تاریخ بیهقی ص 283 ). و آن قوم زندانیان که نامزد یمن بودند مقدمی ایشان و هرزبن به آفرید داشت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ).
از آسمان دو برج به شمسند نامزد
هرچند از آن اوست همه ملک آسمان.
سوزنی.
آری به درد و داغ سرانند نامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام.
خاقانی.
مملکت اختیار نامزد عشق و تو
از دربار خیال پای فروتر گذار.
خاقانی.
لشکر غم زآن گشاد آمد دوران او
کابلق روز و شب است نامزد ران او.
خاقانی.
آنچنانکه در بارگاهی بانگ برآید و گوگوئی درافتد فلان کس نامزد سیاست است. ( کتاب المعارف ). آن نیز همچنان است که بانگ و گوگو میکنند اکنون چون نظر بد کردی گوگوئی است که ترا نامزد عقوبت کردند. ( کتاب المعارف ).
- نامزد بودن کسی را ؛ به نام او بودن. خاص او بودن : از اینجا برخیزید و بدین ولایات که نامزد شما باشد بروید تا ما بازگردیم. ( تاریخ بیهقی ص 598 ). و تخت ملک نامزد محمد باشد. ( تاریخ بیهقی ص 215 ).
|| کسی که برای چیزی که بعد واقع میشود معین شده باشد. ( فرهنگ نظام ). || پسر یا دختر جوانی که برای زناشوئی با همسر آینده خود نام برده و تعیین شده است.رجوع به نامزدی و نامزدبازی شود.

فرهنگ عمید

۱. آن که برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی می کند: نامزد ریاست جمهوری.
۲. دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قول و قرار گذاشته باشند.
۳. کسی که برای کاری در نظر گرفته شده.

دانشنامه عمومی

نامزد (ابهام زدایی). نامزد ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نامزد (فیلم ۱۹۶۴)
نامزد (فیلم ۱۹۷۲)
نامزد (فیلم ۱۹۸۰)
نامزد (فیلم ۲۰۰۸)

فرهنگستان زبان و ادب

{candidate} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] شخصی که برای تصدی سمتی پیشنهاد می شود یا خود داوطلب تصدی آن سمت می شود

گویش اصفهانی

تکیه ای: numzad
طاری: numzed
طامه ای: numzad
طرقی: namze
کشه ای: numzed
نطنزی: nišunda


واژه نامه بختیاریکا

اسم زیده

پیشنهاد کاربران

نامزد ( داوطلب ) های انتخابات کسانی هستند که برای انتخاب شدن اعلام آمادگی می کنند

نامزد ( کاندیدا ) Candidate : [ اصطلاحات مجلسی ] کسی که برای نمایندگان مردم در پارلمان یا شغل و مقام دیگر داوطلب شده باشد.

نامزد به ترکی: آداخلی، نیشانلی


کلمات دیگر: