کلمه جو
صفحه اصلی

ماندگی

فارسی به انگلیسی

exhaustion, fatigue, mustiness, staleness

فارسی به عربی

اعیاء

مترادف و متضاد

weariness (اسم)
بیزاری، فتور، خستگی، ستوه، ماندگی

languor (اسم)
فتور، ضعف، خستگی، ماندگی

fatigue (اسم)
رنج، فتور، خستگی، کوفتگی، فروماندگی، فرسودگی، ستوه، ماندگی

فرهنگ فارسی

خستگی کوفتگی : چون ازان ماندگی بر آسودم شکر کردم که بهترک بودم . ( هفت پیکر . ارمغان . ۱۵۸ )

لغت نامه دهخدا

ماندگی. [ دَ / دِ ] ( حامص ) تعب و کوفت. ( آنندراج ). تعب و ناتوانی و خستگی. ( ناظم الاطباء ). خستگی ( در معنی متداول امروز ). کوفتگی. تعب. عَی . اعیاء. کلال. کلاله. احساس تعبی که از بسیاری کار کردن یا راه رفتن زاید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس هرمز هرکه با وی بود همه رابه سراهای نیکو فروآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. ( ترجمه ٔطبری بلعمی ). گفت یا موسی چیست که به دست راست تو اندر است... پس موسی گفت «هی عصای » خدای عزوجل گفت این عصای تو به چه کار آید... گفت چون بروم ، بر او نیرو کنم تا ماندگی کمتر کند... ( ترجمه طبری بلعمی ).
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند.
فردوسی.
فرود آمد و رخش را آب داد
هم از ماندگی چشم را خواب داد.
فردوسی.
زمین گرم و نرم است و روشن هوا
بر این ماندگی نیست رفتن روا.
فردوسی.
بترسید کاید پس او سپاه
بدان ماندگی تنگدل گشت شاه.
فردوسی.
خورش را گوارش می افزون کند
زتن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی.
چو نخجیر کردی کنون سور کن
به می ماندگی از تنت دور کن.
اسدی.
نشانه های بسیاری خون... یکی سرخی رنگ روی و دیگر دمیدگی و پری رگها... و دیگر حس گرانی و ماندگی اندر همه تن. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و اندر خویشتن ماندگی یابد و این ماندگی را به تازی اعیاء گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). روغن او ماندگی ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). و کارها و حرکتها که مردم را از آن ماندگی و رنج باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند. ( نوروزنامه ). ذره ای از حال و قاعده خویش بنگردید، نه از طعام درشت خوردن بیفزود و نه از لباس سطبر و نه هیچ تکبر در او آمد و نه ماندگی. ( مجمل التواریخ و القصص ،یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه کافور کرد از قرصه ٔشمس الضحی.
خاقانی.
چو از ماندگی گشت پرداخته
دگرباره شد عزم را ساخته.
نظامی.
مستی و ماندگی دماغش سفت
مانده و مست بود برجا خفت.
نظامی.
همه درآشیانها رخ نهفتند

ماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) تعب و کوفت . (آنندراج ). تعب و ناتوانی و خستگی . (ناظم الاطباء). خستگی (در معنی متداول امروز). کوفتگی . تعب . عَی ّ. اعیاء. کلال . کلاله . احساس تعبی که از بسیاری کار کردن یا راه رفتن زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس هرمز هرکه با وی بود همه رابه سراهای نیکو فروآورد و اجری بر ایشان براند و چهل روز بداشتشان تا ماندگی سفر از ایشان بشد. (ترجمه ٔطبری بلعمی ). گفت یا موسی چیست که به دست راست تو اندر است ... پس موسی گفت «هی عصای » خدای عزوجل گفت این عصای تو به چه کار آید... گفت چون بروم ، بر او نیرو کنم تا ماندگی کمتر کند... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند.

فردوسی .


فرود آمد و رخش را آب داد
هم از ماندگی چشم را خواب داد.

فردوسی .


زمین گرم و نرم است و روشن هوا
بر این ماندگی نیست رفتن روا.

فردوسی .


بترسید کاید پس او سپاه
بدان ماندگی تنگدل گشت شاه .

فردوسی .


خورش را گوارش می افزون کند
زتن ماندگیها به بیرون کند.

اسدی .


چو نخجیر کردی کنون سور کن
به می ماندگی از تنت دور کن .

اسدی .


نشانه های بسیاری خون ... یکی سرخی رنگ روی و دیگر دمیدگی و پری رگها... و دیگر حس گرانی و ماندگی اندر همه ٔ تن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و اندر خویشتن ماندگی یابد و این ماندگی را به تازی اعیاء گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). روغن او ماندگی ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). و کارها و حرکتها که مردم را از آن ماندگی و رنج باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آب که بر وی گذرد و از وی بیرون آید ماندگی را کم کند. (نوروزنامه ). ذره ای از حال و قاعده ٔ خویش بنگردید، نه از طعام درشت خوردن بیفزود و نه از لباس سطبر و نه هیچ تکبر در او آمد و نه ماندگی . (مجمل التواریخ و القصص ،یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصه ٔ کافور کرد از قرصه ٔشمس الضحی .

خاقانی .


چو از ماندگی گشت پرداخته
دگرباره شد عزم را ساخته .

نظامی .


مستی و ماندگی دماغش سفت
مانده و مست بود برجا خفت .

نظامی .


همه درآشیانها رخ نهفتند
زرنج ماندگی تا روز خفتند.

نظامی .


نقل است که شب درصومعه نماز می کرد، ماندگی در او اثر کرد در خواب شد، از غایت استغراق حصیر درچشم او شکست و خون روان شدو او را خبر نبود. (تذکرةالاولیاء). یک بار به مسجدی رفتم تا بخسبم رها نمی کردند و من از ضعف و ماندگی چنان بودم که بر نمی توانستم خاست . (تذکرة الاولیاء).
آن سگ بود کوبیهده ، خسبد به پیش هردری
و آن خربود کز ماندگی ، آید سوی هر خرگهی .

مولوی .


- ماندگی دور کردن ؛ استجمام . (باصطلاح امروز) خستگی گرفتن (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماندگی افکندن شود.
- ماندگی راه ؛ رنج و کوفتگی راه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

خستگی.

فرهنگستان زبان و ادب

{burnout} [پزشکی] حالتی که به ویژه در مشاغل پرفشار یاریگرانه، با علائمی نظیر خستگی روحی، ناتوانی از ادامۀ کار و از دست دادن احساس کارایی ایجاد می شود
{holdup/ hold-up} [مهندسی شیمی] 1. حجم ماده ای که در لوله یا مخزن فرایند نگه داشته می شود 2. مایعی که در مخزن یا لولۀ قائم با جریان گاز یا بخار بالارونده معلق نگه داشته شده است

واژه نامه بختیاریکا

خماره؛ مَندی؛مُند

جدول کلمات

ونا


کلمات دیگر: