کلمه جو
صفحه اصلی

نامحتمل


برابر پارسی : ناشدنی

فارسی به انگلیسی

implausible

مترادف و متضاد

impossible (صفت)
غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که محتمل و ممکن نیست مقابل محتمل .
غیر محتمل . که ممکن و محتمل نیست .

لغت نامه دهخدا

نامحتمل . [ م ُ ت َ م َ ] (ص مرکب ) غیرقابل تحمل . تحمل ناشدنی . تحمل ناکردنی . نابردنی :
خیزم بروم که صبر نامحتمل است
جان در قدمش کنم که آرام دل است .

سعدی .



نامحتمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ص مرکب ) غیرمحتمل . که ممکن و محتمل نیست . که در مظان احتمال قرار ندارد.


نامحتمل. [ م ُ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) غیرقابل تحمل. تحمل ناشدنی. تحمل ناکردنی. نابردنی :
خیزم بروم که صبر نامحتمل است
جان در قدمش کنم که آرام دل است.
سعدی.

نامحتمل. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ص مرکب ) غیرمحتمل. که ممکن و محتمل نیست. که در مظان احتمال قرار ندارد.


کلمات دیگر: