کلمه جو
صفحه اصلی

نامبرده


مترادف نامبرده : مذکور، مزبور، یادشده

فارسی به انگلیسی

above named, above-mentioned, aforesaid, the above-named person, he, [adj.] above - named, [n.] the above - namedperson, he or she

above - named, above - mentioned, [n.] the above - namedperson, he or she


above-mentioned


فارسی به عربی

فوق

مترادف و متضاد

above (صفت)
بالاتر، مافوق، نام برده، واقع در بالا

mentioned (صفت)
نام برده، مذکور، چیز ذکر شده

مذکور، مزبور، یادشده


فرهنگ فارسی

آنکه نام اودرجائی یادرنوشتهای برده شده، ذکرشده
(صفت ) ۱- مشهورمعروف.۲ - مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان [ نامبرده ] بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است . ۳ - مسمی موسوم نام دار : [ متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر...] یا نامبردگان .جمع نامبرده . کسانی که سابقانامشان برده شده . یانامبرده ها.جمع نامبرده .نامبردگان .

فرهنگ معین

(بُ دِ ) (ص مف . ) ذکر شده ، مذکور.

لغت نامه دهخدا

نامبرده. [ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نامدار. ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از بهار عجم ). نام آور. مشهور. ( فرهنگ نظام ). مشهور. معروف. ( از ناظم الاطباء ). || اسم مفعول از «نام بردن »، نامبرده در افغانستان به معنی «مذکور» و «گفته شده » استعمال شود. و فرهنگستان هم به همین معنی انتخاب کرده است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نام کسی که نام او در صدر مذکور شده باشد. مشارالیه. ( از آنندراج ) ( بهار عجم ). کسی یا چیزی که نامش گفته شده. مذکور. مشارالیه. مومی الیه. معزی الیه. معظم له. ( از فرهنگ نظام ). ذکرشده. بیان شده. از پیش بیان شده. مذکور. ( از ناظم الاطباء ). سابق الذکر. مزبور. سالف الذکر.

فرهنگ عمید

۱. آن که نام او در جایی یا در نوشته ای برده شده.
۲. ذکر شده، مذکور.
۳. نامدار.

پیشنهاد کاربران

Finding


کلمات دیگر: