کلمه جو
صفحه اصلی

ناتندرست


مترادف ناتندرست : بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناسالم

متضاد ناتندرست : تندرست

فارسی به انگلیسی

ill, infirm, sick, unhealthy

فارسی به عربی

غیر صحی , مریض

مترادف و متضاد

sick (صفت)
مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست

unhealthy (صفت)
بیمار، ناخوش، غیر سالم، ناسالم، ناتندرست، ناخوشی اور

بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناسالم ≠ تندرست


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - رنجور مریض ناسالم : دگر هر که پیراست و بیکار و سست همان کوجوانست و ناتندرست ... ( شا. ) ۲ - معیوب عیبناک : نگه کردم این نظم ( دقیقی را ) وسست آمدم بسی بیت ناتندرست آمدم . ( شا. ) ۳ - کاهل سست : هر آن کس که درجنگ سست آمدی باوردناتندرست آمدی ... ( شا.لغ. ) مقابل تندرست .

لغت نامه دهخدا

ناتندرست. [ ت َ دُ رُ ] ( ص مرکب ) بیمار. علیل. ( ناظم الاطباء ). مریض. رنجور. ناسالم. دردمند. که تندرست و سالم نیست :
رسیده به لب جان ناتندرست
همی چاره دردمندان بجست.
فردوسی.
دگر هر که پیراست و بیکار و سست
همان کو جوان است و ناتندرست.
فردوسی.
چو بهرام دست از خورشها بشست
همی بود بی خواب و ناتندرست.
فردوسی.
شهنشه چو فرمود روز نخست
که آید به ره پیر ناتندرست.
فردوسی.
آنچه بماند [ از کودکان نوزاد ] ناتندرست و بیمارناک باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || نادرست. عیبناک پرآهو. سست. نااستوار :
نگه کردم این نظم و سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم.
فردوسی.
چنین گفت یکروز کز مرد سست
نیاید مگر کار ناتندرست.
فردوسی.
|| سست. کاهل :
هر آنکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتندرست آمدی.
شهنشاه را نامه کردی [ کارآگه ] برآن
هم از بی هنر،هم ز جنگآوران.
فردوسی.

فرهنگ عمید

بیمار، علیل، رنجور، دردمند، مریض.


کلمات دیگر: