کلمه جو
صفحه اصلی

ناسودمند


مترادف ناسودمند : بی ثمر، بی حاصل، بی فایده، بیهوده، زیان بخش، پوچ، لاطائل، مهمل

متضاد ناسودمند : سودمند

فارسی به انگلیسی

useless

مترادف و متضاد

پوچ، لاطائل، مهمل


۱. بیثمر، بیحاصل، بیفایده، بیهوده
۲. زیانبخش
۳. پوچ، لاطائل، مهمل ≠ سودمند


بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌فایده، بیهوده ≠ سودمند


زیان‌بخش


disadvantageous (صفت)
زیان اور، نا سودمند

inefficacious (صفت)
نا سودمند، بی اثر، بی فایده، بی خاصیت

inutile (صفت)
بیهوده، نا سودمند، نا مناسب، بی فایده، بی استفاده، بی منفعت

لغت نامه دهخدا

ناسودمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی فایده. بیهوده. بی حاصل. بی سود. بی اثر :
بدان دشت چه گرگ و چه گوسفند
چو باشند بیکار و ناسودمند.
فردوسی.
که گستهم و بندوی را کرده بند
به زندان کشیدند ناسودمند.
فردوسی.
که ازبهر من دل نداری نژند
نکوشی به فریاد ناسودمند.
نظامی.
- سخن ( گفتار ) ناسودمند :
کزو برتن من نیاید گزند
نگردد بگفتار ناسودمند.
فردوسی.
شنیدم سخن های ناسودمند
دلم نیست ترسان ز بیم گزند.
فردوسی.
زمانی فرود آی و بگشای بند
چه گوئی سخنهای ناسودمند.
فردوسی.
کرا در خرد رای باشد بلند
نگوید سخنهای ناسودمند.
نظامی.
|| زیان بخش. موذی. آزاررساننده :
بپرهیز ازآن مرد ناسودمند
که خیزد از او درد و رنج و گزند.
فردوسی.
وگر زین بپیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت.
فردوسی.
که اندر جهان چیست ناسودمند
که آرد بدین پادشاهی گزند.
فردوسی.
|| پرزیان. پرآسیب. خطرناک :
بدو گفت بهرام کاین گوسفند
که آرد بدین جای ناسودمند.
فردوسی.
نترسد ز کردار چرخ بلند
شود زندگانیش ناسودمند.
فردوسی.
که آمد ز برگ درخت بلند
خروشی پر از هول و ناسودمند.
فردوسی.

فرهنگ عمید

بی فایده، بیهوده.


کلمات دیگر: