کلمه جو
صفحه اصلی

مانع


مترادف مانع : بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم، بند، سد، حاجز، حایل، عایق، محظور، محذوریت، مشکل، ایراد

برابر پارسی : بازدارنده، راهبند، گیر

فارسی به انگلیسی

hedge, roadblock, obstacle, hindrance, impediment, preventing, constraint, blockade, bar, hurdle, balk, check, drag, encumbrance, fetter, let, obstruction, restraint, restriction, rub, shackle, stumbling block, wall, hazard

obstacle, impediment


balk, bar, blockade, check, constraint, drag, encumbrance, fetter, hindrance, impediment, let, obstacle, obstruction, restraint, restriction, rub, shackle, stumbling block, wall


فارسی به عربی

اعق , اقامة , حاجز , حانة , خندق , دع , ستارة , سیاج , طارد , عائق , عقبة , قفل , کابح , مانع , مقاطعة

عربی به فارسی

مانع , سبدترکه اي , چهار چوب جگني , مسابقه پرش از روي مانع , از روي پرچين ياچارچوب پريدن , از روي مانع پريدن , فاءق امدن بر , پيش گير , جلوگيري کننده


مترادف و متضاد

hitch (اسم)
گرفتاری، مانع، محظور، گیر، پیچ وخمیدگی

let (اسم)
مانع، انسداد، اجاره دهی

shackle (اسم)
پا بند، قید، مانع، دست بند، غل

fetter (اسم)
پا بند، قید، مانع، زنجیر، بخو

dyke (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند

dike (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند

balk (اسم)
مرز، مانع، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور

hindrance (اسم)
پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری

obstacle (اسم)
مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر

barrier (اسم)
مانع، حصار، سد، حائل، نرده یا مانع عبور دشمن

impediment (اسم)
مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع

hurdle (اسم)
مانع، چهار چوب جگنی، سبد ترکه ای

embargo (اسم)
مانع، محظور، تحریم، ممنوعیت

barricade (اسم)
مانع، سنگربندی موقتی

bamboo curtain (اسم)
مانع، سرحدات چین کمونیست، پردهء حصیری

hedge (اسم)
مانع، حصار، پرچین، چپر، راه بند

handicap (اسم)
مانع، نقص، اشکال، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی

curtain (اسم)
مانع، پرده، دیوار، حاجب، حجاب، جدار

blockage (اسم)
جلوگیری، مانع، انسداد، محاصره، بازداری، ایجاد مانع

setback (اسم)
تنزل، مانع، شکست

drawback (اسم)
مانع، علت، اشکال، زیان، بی فایدگی

snag (اسم)
مانع، گیر، گره

massif (اسم)
مانع، سد، توده سنگ

crimp (اسم)
مانع، گول، چین، جعد موی، پیچش و انقباض عضله در خواب

lock (اسم)
مانع، چین، چفت و بست، قفل، طره گیسو، دسته پشم، چخماق تفنگ، سد متحرک، سد بالابر، چشمه پل

encumbrance (اسم)
بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار

hindering (اسم)
منع، مانع، مزاحمت

holdback (اسم)
بند، مانع، گیر، توقف، اشغال کننده

stay (اسم)
ایست، مانع، حائل، توقف، تکیه، نقطه اتکاء، توقفگاه، عصاء

bar (اسم)
تیر، میل، بار، وکالت، میله، مانع، شمش، خط، میکده، بار مشروب فروشی، دادگاه، نرده حائل، هیئت وکلاء، سالن مشروب فروشی، بند آب، جای ویژه زندانی در محکمه

stumbling block (اسم)
مانع، سنگ لغزش، موجب لغزش، سبب سقوط

repellent (صفت)
زننده، مانع، دافع، بیزار کننده

preventive (صفت)
مانع، جلوگیری کننده، پیش گیر، پیشگیری کننده

اسم


بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم


بند، سد


حاجز


حایل


عایق


محظور، محذوریت


مشکل، ایراد


۱. بازدارنده، جلوگیر، رادع، مخل، مزاحم
۲. بند، سد
۳. حاجز
۴. حایل
۵. عایق
۶. محظور، محذوریت
۷. مشکل، ایراد


فرهنگ فارسی

بازدارنده، جلوگیری کننده، عایق، منعه و موانع جمع
( اسم ) ۱- بازدارنده جلوگیرنده جمع : موانع منعه : و هیچ مانع نیست هوا را از رسیدن بدان مجاری ... یا مانسته جمع . مانعه الجمع . یا مانع جمع و خلو . یا مانع خلو . مانعه الخلو . ۲- ( مناظره ) مجیب . ۳- ( اصول ) امری است که از وجود آن عدم لازم آید ولکن از عدمش وجودی لازم نیاید بذاته و یا از عدم آن وجود یا عدم لازم نیاید بذاته مانند مسافرت که مانع روزه گرفتن و تمامیت نماز است .
ابن المسیب بن المقداد بن بدران

هریک از موانع‌ ایذایی که در مقابل خاکریزها یا ورودی سازه‌های سادۀ نظامی برای تأخیر در ورود مهاجمان قرار می‌دهند


فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) بازدارنده ، منع کننده . ج . مانعون . ۲ - (اِ. ) اشکال ، مزاحمت . ج . موانع .

لغت نامه دهخدا

مانع. [ ن ِ ] ( ع ص ، اِ ) بازدارنده. ج ، مَنَعَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). منعکننده. ج ، مَنَعَة، مانِعون. ( ناظم الاطباء ). جلوگیرنده. دافع. رادع. زاجر. عایق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 56 ). مانع از خدمت و عایق از حضرت این حال بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330 ).
مانع باران مباش و آفتاب
تا بدان مرسل شدند امت شتاب.
( مثنوی چ خاور ص 384 ).
مانع خویشند جمله کافران
از شعاع جوهر پیغمبران.
( مثنوی چ خاور ص 91 ).
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود.
( مثنوی چ خاور ص 97 ).
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل.
سعدی.
همین است مانع که در بارگاه
نشاید شدن جز به فرمان شاه.
سعدی ( بوستان ).
مانعش غلغل چنگ است وشکر خواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم باز آید.
حافظ.
- مانع اغیار ؛ در تعریف ماهیت یک موضوع باید تعریف ، دو شرط ذیل را دارا باشد: الف - جامع افراد باشد یعنی تعریف طوری باشد که همه نمونه ها و مصادیق مورد تعریف را در برداشته باشد و چیزی را فرونگذارد ب - مانع اغیار باشد یعنی تعریف باید شامل اموری که مربوط به مورد تعریف نیست نشود... ( ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ).
- مانع جمع ؛ مانعةالجمع. رجوع به همین ترکیب ذیل مانعة و اساس الاقتباس ص 77 شود.
- مانع جمع و خلو ؛ مانع جمع وخلو در معنی جز از موجبات و سوالب باهم نبود... امادر لفظ از موجبات تنها و از سوالب تنها باشد، چنانکه عدد زوج است یا فرد، و عدد زوج نیست یا فرد نیست وممکن بود که منفصله مانع جمع را اجزای نامتناهی بود چنانکه گوییم ، اشکال متساوی الاضلاع یا مثلث بود یا مربع و همچنین الی مالانهایه. اما منفصله مانع خلو رانشاید که اجزای متناهی بود، چه تا اجزای انفصال بتمامت حاصل نیاید، ممکن نبود که عام تر از جزوی به جای جزوی نهند، پس تکراری که مقتضی امکان جمع باشد حاصل نشود. و وقوع منفصله مانع جمع یا خلو، در علوم اندک باشد و در محاورات استعمال کنند، در موضعی که قایلی منع خلومسلم داشته باشد و اثبات جمع کرده مثلاً گویی این شخص هم حیوان است و هم حجر، چه این اقتضای آن کند که از این دو صفت خالی نیست و این دو صفت به هم صادق است ، پس به جواب او خواهند که منع جمع کنند تا چون منع جمع با منع خلو که در سخن او مضمر است و از ذکر مستغنی ، منضم شود، منفصله حقیقی شود. ( از اساس الاقتباس ص 78 ).

مانع. [ ن ِ ] (اِخ ) ابن المسیب بن المقدادبن بدران المری الذهلی الوائلی متوفی به سال 860 هَ . ق . امیر نجد و نواحی آن بود. وی جد دوم امیر سعود است که آل سعود بدو منسوبند و منانعه که از ساکنان نجد هستند از نسل او محسوب می شوند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 830).


مانع. [ ن ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی است . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامی از نامهای خدای تعالی به معنی ناصر است . (یادداشت ایضاً).


مانع. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) بازدارنده . ج ، مَنَعَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منعکننده . ج ، مَنَعَة، مانِعون . (ناظم الاطباء). جلوگیرنده . دافع. رادع . زاجر. عایق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و چون بنگریستم مانع این سعادت راحت اندک و نهمت حقیر است که مردمان بدان مبتلا گشته اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 56). مانع از خدمت و عایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330).
مانع باران مباش و آفتاب
تا بدان مرسل شدند امت شتاب .

(مثنوی چ خاور ص 384).


مانع خویشند جمله کافران
از شعاع جوهر پیغمبران .

(مثنوی چ خاور ص 91).


مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود.

(مثنوی چ خاور ص 97).


پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل .

سعدی .


همین است مانع که در بارگاه
نشاید شدن جز به فرمان شاه .

سعدی (بوستان ).


مانعش غلغل چنگ است وشکر خواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم باز آید.

حافظ.


- مانع اغیار ؛ در تعریف ماهیت یک موضوع باید تعریف ، دو شرط ذیل را دارا باشد: الف - جامع افراد باشد یعنی تعریف طوری باشد که همه ٔ نمونه ها و مصادیق مورد تعریف را در برداشته باشد و چیزی را فرونگذارد ب - مانع اغیار باشد یعنی تعریف باید شامل اموری که مربوط به مورد تعریف نیست نشود... (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ).
- مانع جمع ؛ مانعةالجمع. رجوع به همین ترکیب ذیل مانعة و اساس الاقتباس ص 77 شود.
- مانع جمع و خلو ؛ مانع جمع وخلو در معنی جز از موجبات و سوالب باهم نبود... امادر لفظ از موجبات تنها و از سوالب تنها باشد، چنانکه عدد زوج است یا فرد، و عدد زوج نیست یا فرد نیست وممکن بود که منفصله ٔ مانع جمع را اجزای نامتناهی بود چنانکه گوییم ، اشکال متساوی الاضلاع یا مثلث بود یا مربع و همچنین الی مالانهایه . اما منفصله ٔ مانع خلو رانشاید که اجزای متناهی بود، چه تا اجزای انفصال بتمامت حاصل نیاید، ممکن نبود که عام تر از جزوی به جای جزوی نهند، پس تکراری که مقتضی امکان جمع باشد حاصل نشود. و وقوع منفصله ٔ مانع جمع یا خلو، در علوم اندک باشد و در محاورات استعمال کنند، در موضعی که قایلی منع خلومسلم داشته باشد و اثبات جمع کرده مثلاً گویی این شخص هم حیوان است و هم حجر، چه این اقتضای آن کند که از این دو صفت خالی نیست و این دو صفت به هم صادق است ، پس به جواب او خواهند که منع جمع کنند تا چون منع جمع با منع خلو که در سخن او مضمر است و از ذکر مستغنی ، منضم شود، منفصله ٔ حقیقی شود. (از اساس الاقتباس ص 78).
- مانع خلو ؛ مانعةالخلو. رجوع به ترکیب مانعةالخلو ذیل مانعة و اساس الاقتباس ص 77و 78 شود.
|| اصطلاح اصولی است و مانعامری است که از وجود آن عدم لازم آید لکن از عدمش وجودی لازم نیاید بذاته و یا از عدم آن وجود و یا عدم لازم نیاید بذاته مانند مسافرت که مانع روزه گرفتن و تمامیت نماز است . مانع بر سه قسم است : 1- آنچه مانع است ابتداءً و استدامةً مانند رضاع که مانع است از نکاح ابتدائی و مبطل است مر نکاح قبلی را. 2- آنچه مانع است در ابتداء نه استدامه مانند عده که مانع نکاح است در ابتداء مگر برای صاحب عده و مانع استدامت نکاح نیست چنانکه اگر حلیله ٔ شخص وطی به شبهه شود، موجب قطع نکاح او نیست . 3- آنچه مردد است مانند احرام نسبت به ملکیت صید که ناشی از آن باشد که سبب آن در حال احرام عارض شود و از قسم دوم است احرام که مانع ابتداء نکاح است نه استدامه ٔ آن . (فرهنگ علوم نقلی دکتر سید جعفر سجادی ). || (اصطلاح فقهی ) هرچه که از تحقق یافتن اثر چیز دیگری جلوگیری کند. در مقابل مقتضی استعمال شود. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مانع سبب ؛ (اصطلاح فقهی ) هر صفت وجودی که مانع تحقق فلسفه ٔ یک سبب از اسباب قانونی گردد چنانکه قتل در شرع سبب قصاص است ولی اگر قاتل پدر کسی باشد که حق قصاص یافته صاحب این حق نمی تواند پدر خود را بعنوان قصاص بکشد زیراابوت عبارت است از یک صفت وجودی که مانع تأثیر سبب (از حیث قصاص ) است . (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). || اشکال در راه و معبر و سد. (ناظم الاطباء) : خلیفه آل بویه را فرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 4). || ردکننده و خشکاب . (ناظم الاطباء). || بخیل و بخل کننده . (ناظم الاطباء). بخیل و ممسک . (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. باز دارنده، جلوگیری کننده.
۲. (اسم ) [عامیانه، مجاز] مشکل، معضل.
* مانع شدن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] منع کردن، جلوگیری کردن.

۱. باز‌دارنده؛ جلوگیری‌کننده.
۲. (اسم) [عامیانه، مجاز] مشکل؛ معضل.
⟨ مانع شدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] منع کردن؛ جلوگیری کردن.


دانشنامه عمومی

مانع (۱۹۱۷ فیلم). مانع (انگلیسی: The Barrier) فیلمی در ژانر ماجراجویی و صامت به کارگردانی ادگار لوئیس است که در سال ۱۹۱۷ منتشر شد.
فوریه ۱۹۱۷ (۱۹۱۷-02)

سدّ راه.


دانشنامه آزاد فارسی

مانع (spur)
پشتهای از سنگ، بیرون زده از دشتیا دره. در نواحی کوهستانی، رودخانه ها اغلب در اطراف موانعِ قفل شدهجریان می یابند، زیرا برای فرسودن و شکافتن این موانع قدرت کافی ندارند. ممکن است این موانع را یخچال های بزرگ و قدرتمند بفرسایند و موانع بریده شدهایجاد کنند.

فرهنگ فارسی ساره

بازدارنده، گیر، راهبند


فرهنگستان زبان و ادب

{entanglement} [علوم نظامی] هریک از موانع ایذایی که در مقابل خاکریزها یا ورودی سازه های سادۀ نظامی برای تأخیر در ورود مهاجمان قرار می دهند

واژه نامه بختیاریکا

دستگِرکُوی
گیر

جدول کلمات

سد

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ویپاک ( ویپ از سنسکریت: ویپرَتیشِدهَ = منع + پسوند «اک» )
نِژیداک، نِژیدار ( نِژید از سنسکریت: نِشیدهَ= منع + پسوند «اک» و «ار» )
نِهیژو ( نَهیژ ازکردی: نِهیشتَن= منع + پسوند اوستایی «او» )
( پسوندهای اک، ار، او کُناکی ( = فاعلی ) است )

گیرلان، گیرزار

در پهلوی " سپز sepoz" در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
موانع = سپزها
ممانعت =سپزیدن

جلوگیرنده - بازدارنده - سد

دوستان در ستیز با نگرش بیشتر مردم مانع واژه ای پارسی است و درست و بن ان منه از واژه منهان میباشد و هیچ پیوندی هم با زبان عربی ندارد
در زبان سیستانی گاهی ک میگویند پیش کسی را بگیر میگویند او را از اینکار منه کن ی منهان که این کار را کند

مانع:[اصطلاح نظامی] در کابرد نظامی هرگونه عارضه طبیعی یا مصنوعی که انجام حرکات نظامی را کند، متوقف ، کانالیزه یا منحرف کند مانع گویند.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


مانع سنگی barre rocheuse : [اصطلاح کوهنوردی]صخره یا توده سنگی پرشیب که معمولا ضمن پیش راهپیمایی با آنها برخورد می شود و دستیابی به بخشهای بالایی کوهستان را دشوار می سازد
منبع https://sporton. ir

پارسیش میشه
بازدارندگی و پیشگیری

مانع:جلوگیری

سد، جلوگیری

جلوی چیزی رو گرفتن

الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِعٌ، وَلَا لِعَطائِهِ "مانِعٌ"، وَلَا کَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِعٍ، ( از دعای عرفه امام حسین علیه السلام )
ستایش ویژۀ خداست که برای تقدیر و سرنوشتش برگرداننده ای و برای بخششش"بازدارنده "ای و همانند ساخته اش ساخته هیچ سازنده ای نیست

باز دارنده


کلمات دیگر: