مترادف ناطق : خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق، گویا، متکلم، جاندار، ذی روح، مدرک، آشکار، بین
متضاد ناطق : صامت
برابر پارسی : سخنران، سخنگو، سخنگوی، سخنور، گویا
speaker, orator
talking, rational
orator
سخنران , ناطق , سخنگو
(تلفظ: nāteq) (عربی) سخنران ؛ گوینده ، سخنگو ؛ دارای توانایی سخن گفتن ، گویا ؛ (در قدیم) آشکارا ، واضح، بین ؛ (در قدیم) آشکار کننده ، بازگو کننده ؛ (در ادیان) در نزد شیعهی اسماعیلی ، پیغمبر (ص) .
خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق ≠ صامت
گویا، متکلم
جاندار، ذیروح
مدرک
آشکار، بین
۱. خطیب، سخنران، سخنگو، سخنور، نطاق
۲. گویا، متکلم
۳. جاندار، ذیروح
۴. مدرک
۵. آشکار، بین ≠ صامت
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) باقر (شیخ ...) شیرازی ، متخلص به ناطق . شاعری از قریه ٔ کویم شیراز است . در نسخه ٔخطی مرآت الفصاحة (مؤلف در اوایل قرن چهاردهم ) از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 589 شود.
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) حسن یزدی (میرزا سید...) متخلص به ناطق . از شاعران قرن سیزدهم هجری است . در تذکره ٔ خطی حدیقةالشعراء تألیف دیوان بیگی شیرازی ص 188 از او ذکری رفته است . رجوع به فرهنگ سخنوران ص 590 شود.
*
*
*
*
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) محمد (شیخ ...) ابن آقا میرزا محمدعلی مجتهد شیرازی . از شاعران قرن سیزدهم است و مرحوم فرصت در آثارالعجم این ابیات را از وی آورده است :
آن روز که آشفته به رخ موی تو کردند
صد سلسله دل بسته ٔ گیسوی تو کردند
دیوانه به زنجیر شود عاقل و ما را
دیوانه از آن زلف سمن بوی تو کردند.
رجوع به آثارالعجم ص 570 شود.
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) محمد شفیع (میر سید...) اصلا از سادات اصفهان است و در ولایت دکن (هندوستان ) تولد یافته وبا شیخ محمدعلی حزین در شاه جهان آباد معاشرت داشته وبه روایت سیدعبداﷲ شوشتری «در کمال سلامت نفس و استغنای طبع و تعفف و قناعت به تحصیل مشغول و از صحبت ابنای زمان متوحش است ... و شعر او در اغلب به تتبع حافظ شیراز است ». او راست :
نکنند اهل هنر هیچ به دنیا هوسی
پنجه ٔ باز نشد وا به شکارمگسی
راه بیهوده عبث این همه هرسو مشتاب
خدمت پیر مغان کن که به جائی برسی .
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) محمدحسن کاشانی (میرزا...) داماد فتحعلی خان صبا و از شاعران قرن سیزدهم کاشان است . در نسخه ٔ خطی مدایح معتمدی تألیف محمدعلی بهار اصفهانی ذکری از او رفته است . رجوع به فرهنگ سخنواران ص 589 شود.
*
سخنران، سخنگو