کلمه جو
صفحه اصلی

ناپیدا


مترادف ناپیدا : پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته

متضاد ناپیدا : پیدا، ظاهر

فارسی به انگلیسی

invisible, lost, missing

فارسی به عربی

ستارة , شفاف , فقدان , مبهم

مترادف و متضاد

missing (صفت)
مفقود، نا پیدا، فاقد، گم

latent (صفت)
پنهان، نا پیدا، نهفته، پوشیده، مکنون، در حال کمون

blind (صفت)
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود

transparent (صفت)
روشن، پیدا، نا پیدا، شفاف، فرانما، نور گذران، پشت نما

unclear (صفت)
نامساعد، نا پیدا، نامعلوم، نامفهوم، معلق

inconspicuous (صفت)
نا پیدا، کم رنگ، نامعلوم، جزئی، غیر محسوس، نامریی، غیر مشخص، غیر برجسته

indiscernible (صفت)
نا پیدا، غیر قابل تشخیص، تمیز ندادنی

پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته ≠ پیدا، ظاهر


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنچه که پیدانباشد نا آشکار . ۲ - نامرئی نامشهود: حمله مان پیدا و ناپیداست باد جان فدای آنکه نا پیداست باد. ( مثنوی ) ۳ - ناموجود معدوم : همه هریک بخود ممکن بدو موجود و ناممکن همه هریک بخود پیدا بدو معدوم وناپیدا. ( ناصرخسرو ) ۴ - مجهول مقابل معلوم پیدا: [ ...تااز پیدارهنمایی سازدسوی ناپیدا.] ۵ - گم شده پی گم مفقودالاثر.

لغت نامه دهخدا

ناپیدا. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب )غایب. ( ناظم الاطباء ). نامرئی. نامشهود :
با خیال یارناپیدا هنوز
خلوتا کاندر نهان خواهم گزید.
خاقانی.
حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد.
مولوی.
چنان خواندم که چون پیغامبر را غسل همی دادند آوازی شنیدند در آن خانه از شخصی ناپیدا. ( مجمل التواریخ ). مهتران بوسلمه [ وزیر آل محمد ] را گفتند امام کجاست ؟ و تا کی سر به باد دهیم از امام ناپیدا؟ ( مجمل التواریخ ). || ناپدید. ( آنندراج ). باطن. ( سامی ). چیزی که هویدا و آشکار نباشد. پنهان. ( ناظم الاطباء ). نهان. نهفته. مستتر. مستور. پوشیده :
رویت بریشت اندر ناپیدا.
منجیک.
همی رفت از بر گردون گهی تاری و گه روشن
وز او گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا.
فرخی.
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
چیست امروز که خورشید جهان ناپیداست.
انوری.
همان کهبد که ناپیداست در کوه
بپرواز قناعت رست از انبوه.
نظامی.
|| آن که هنوز به وجود نیامده و موجود نشده و پیدا نگشته باشد. ( ناظم الاطباء ). معدوم. نیست. ناموجود :
همه هر یک بخود ممکن بدو موجود و ناممکن
همه هر یک بخودپیدا بدو معدوم و ناپیدا .
ناصرخسرو.
رود سپاهان ازکوهها... بیاید و چندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود و آخر آن بروستاء رویدشت ناپیدا گردد.( مجمل التواریخ ). || نامعلوم. نامعین. ناپدید :
بده کشتی می تا خوش برآئیم
از این دریای ناپیدا کرانه.
حافظ.
اندر ره انتظارچشمی که مراست
بینور شد و وصال تو ناپیداست.
وحشی.
|| مبهم. غیرواضح. غیرصریح : صاحب منتهی الارب در معنی ضغضغه ، جمجمه ، تجمجم ، مغمغه آرد: سخن ناپیدا گفتن. ( منتهی الارب ). || گم شده ای که یافت نشده باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

آنچه آشکار نباشد، چیزی که به چشم دیده نشود، ناپدید، پنهان.

گویش مازنی

/naa pidaa/ ناپیدا – گم

ناپیدا – گم


واژه نامه بختیاریکا

بَلّا؛ زیر آربیزی

پیشنهاد کاربران

غیب

دور از نظر /انظار


کلمات دیگر: