کلمه جو
صفحه اصلی

مانستن


مترادف مانستن : شبیه بودن، شباهت داشتن، همانند بودن

فارسی به انگلیسی

to resemble


resemble, reside, simulate


resemble, reside, simulate, to resemble

فارسی به عربی

اشبه

مترادف و متضاد

شبیه بودن، شباهت‌داشتن، همانند بودن


resemble (فعل)
تشبیه کردن، مانستن، شباهت داشتن، مانند بودن، همانند کردن یا بودن

be like (فعل)
مایل بودن، نظیر بودن، بشکل یا شبیه بودن، مانستن

look like (فعل)
مانستن

be similar to (فعل)
مانستن

فرهنگ فارسی

مانندشدن، مانندچیزی شدن، مانندبودن ، مانسته: مانندشده ، مانستگی: مانندبودن
( مصدر ) ( مانست ماند خواهد مانست ( بمان ) ماننده مانا مانسته ) شبیه کسی یا چیزی بودن در هیئت و صفت نظیر بودن مانندبودن .

فرهنگ معین

(نِ تَ ) (مص ل . ) مانند شدن ، مشابهت داشتن .

لغت نامه دهخدا

مانستن. [ ن ِ ت َ ] ( مص ) مانند شدن به چیزی ( فرهنگ رشیدی ). به صفت چیزی شدن باشد یعنی شبه و مانند و نظیر شدن. ( برهان )( آنندراج ). مشابهت داشتن و نظیر و مانند شدن. ( ناظم الاطباء ). ماندن. شبیه بودن. تشبه. مشابهت. تشابه. شباهت. مضاهات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شبیه کسی بودن در هیئت و صفت. نظیر بودن. مانند بودن. از: مان ( ماندن ) + ستن ( پسوند مصدری ). جزء اول از ریشه «من » ( اندیشیدن ، تصور کردن ). نولدکه «مانستن » را از ریشه «ما» ، سانسکریت ، مانه ( عکس ، تصویر، ظهور، مشابهت ) می داند. هوبشمان مانستن را با توانستن قیاس کرده گوید: بنابراین مانستن ( شبیه بودن ) همچنان که نولدکه گفته ممکن است از مان ( مانند، شبیه ) مشتق باشد.( از حاشیه برهان چ معین ) : زیرا که موی او به زر کشیده مانستی. ( تاریخ سیستان ). راست به حوا مانست. ( تاریخ سیستان ).
چه مانستی به ویسه دایه پیر
کجا باشد کمان ماننده تیر.
( ویس و رامین ).
خواجه بزرگ در این تعزیت بیامد و چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 ). راست بدان مانست که در آن باب سوگند گران داشته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ). وی را در روزگار نظیر نبود به همه بابها و روزگار، او عروسی آراسته را مانست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61 ). و راست بدان مانست که امروز بهشت وجنات عدن یافته اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ).
که دیو تست این عالم فریبنده
تو در دل دیو ناکس را چه مانستی.
ناصرخسرو.
از عکس ریاحین او پر زاغ چون دم طاوس نمودی و درپیش جمال او دم طاوس به پرزاغ مانستی. ( کلیله و دمنه ).
هلال عید را مانست چرخ بیلک اندازت
که بگشادند از او روزه وحوش از کشته دشمن.
کریمی سمرقندی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ازآب چشم عزیزان که بر بساط بریخت
به روز باران مانست صفه بارش.
سعدی.
و رجوع به ماندن شود.

فرهنگ عمید

مانند بودن.

پیشنهاد کاربران

پارسی/آلمانی/انگلیسی:
مانستگی/analogy/aehnlichkeit ، Analogie
مانستن/analogize/analogisieren

شبیه بودن


کلمات دیگر: