کلمه جو
صفحه اصلی

نافع


مترادف نافع : پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجه بخش

متضاد نافع : مضر

برابر پارسی : سود رسان، سودبخش

فارسی به انگلیسی

useful, profitable, beneficent, beneficial, advantageous, efficacious

useful, profitable


beneficent, beneficial


فارسی به عربی

مربح , مفید

فرهنگ اسم ها

اسم: نافع (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: nāfee) (فارسی: نافع) (انگلیسی: nafee)
معنی: سودمند، مفید، از صفات و نام های خداوند، سود رساننده

(تلفظ: nāfee) (عربی) سود رساننده ، سودمند ، مفید ؛ از صفات و نام‌های خداوند .


مترادف و متضاد

advantageous (صفت)
سودمند، با صرفه، مفید، نافع، خوشایند

beneficial (صفت)
سودمند، مفید، نافع، پرمنفعت، بااستفاده

lucrative (صفت)
سودمند، نافع، پرمنفعت

پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجه‌بخش ≠ مضر


فرهنگ فارسی

ابن عبدالرحمن بن ابی نعیم مکنی به ابورویم ( مقت. ۱۶۹ ه.ق . ) امام اهل مدینه و یکی از قرائ بود اصلا از مردم اصفهان است و علم قرائت را از ابومیمونه فرا گرفت .
نفع رساننده، سودکننده، سودمند
(اسم وصفت ) ۱ - سود دهنده سودبخش نفع دهنده مقابل ضارمضر:[ واوست نافع وضار و آفریننده حرکات و سکنات] ۲ - دارویی که بیماری رابرطرف کند.۳ - ملایم طبع و مزاج. ۴ - آنچه مطلوب بالغیراستمقابل مطلوب بالذات که خیراست . ۵- اسمی که از اسمائ خدای تعالی .
سعید بن محمد القرطبی مکنی به ابو عثمان صحابی است .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) سودمند، نفع رساننده .

لغت نامه دهخدا

نافع. [ ف ِ ] ( ع ص ) اسم فاعل است از نفع به معنی آن که معاونت می کند کسی را در وصول به خیر. ( از معجم متن اللغة ) || سوددهنده. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). سوددهنده. سودبخش. ( مهذب الاسماء ) سودمند. مفید. بافایده. بکار. ( ناظم الاطباء ). نفعدهنده. سودرساننده. ( فرهنگ نظام ). فایده بخش. مقابل مضر و ضار و ضاری :
لابد بودش عمری افزون ز همه شاهان
از اول و از آخر از نافع و از ضاری.
منوچهری.
دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شود
دولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.
منوچهری.
و اوست نافع و ضار آفریننده حرکات و سکنات. ( کتاب النقض ص 444 ). || داروئی که بیماری را برطرف کندو نابود سازد. ( ناظم الاطباء ): داروی نافع؛ دوای مفید و مؤثر و بهبودبخش و معالج. || موافق. خوب. نیک. ( ناظم الاطباء ). سازگار. ملایم طبع و مزاج. || ( اصطلاح علوم عقلی و حکمت ) آنچه مطلوب بالغیر است نافع و آنچه مطلوب بالذات است خیر گویند. ( فرهنگ علوم عقلی ص 590 از شفای ابن سینا ج 2 ص 576 ).

نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). از اسماء خدای تعالی است به معنی آنکه می رساند نفع را به هر کس که بخواهد از مخلوقاتش. ( از اقرب الموارد ).

نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) روستائی است به یمن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). از مخالیف یمن است. ( معجم البلدان ).

نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) نام زندانی است بناکرده علی بن ابی طالب. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زندانی است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام از نی بنا کرد. ( از معجم متن اللغة ).

نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) نام فرزندی است که از سمیه مادر زیادبن ابیه در خانه حارث بن کلده ثقفی متولد شد و او را زیاد به فرزندی قبول کرد. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 117 شود.

نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن ابی نعیم. رجوع به نافع عبدالرحمن بن ابی نعیم در این لغت نامه و نیز رجوع به المصاحف ص 143 و سیرة عمربن عبدالعزیز ص 294 شود.

نافع. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن ازرق حنفی ، از ابطال و شجاعان عرب و رئیس فرقه ازارقه است. وی به دوران عبداﷲبن زبیر در بصره و اهواز دعوی خلافت کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در یوم الدولاب به سال 65 هَ. ق. در نزدیکی اهواز کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 264 و الاعلام زرکلی ص 1094 و تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 137 و خاندان نوبختی ص 33 و الکامل ابن اثیر ج 4 ص 95 و جوالیقی ص 289 و البیان و التبیین ج 1 ص 47 و العقد الفرید ج 1 ص 171 و ج 2 صص 222-227 شود.

نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). از اسماء خدای تعالی است به معنی آنکه می رساند نفع را به هر کس که بخواهد از مخلوقاتش . (از اقرب الموارد).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان العبدی ، صحابی است . وی به دوران کودکی به خدمت رسول اﷲ رسید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ابی نعیم . رجوع به نافع عبدالرحمن بن ابی نعیم در این لغت نامه و نیز رجوع به المصاحف ص 143 و سیرة عمربن عبدالعزیز ص 294 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن هلال بجلی . از اشراف و شجعان عرب است وی به سال 61 هَ . ق . درواقعه ٔ کربلا ملازم رکاب امام حسین بن علی بود و با دشمنان آن حضرت جنگید و به دست شمربن ذی الجوشن کشته شد. (از الاعلام زرکلی ص 1094 از تذکرةالحفاظ ج 1 ص 213).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ازرق حنفی ، از ابطال و شجاعان عرب و رئیس فرقه ٔ ازارقه است . وی به دوران عبداﷲبن زبیر در بصره و اهواز دعوی خلافت کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در یوم الدولاب به سال 65 هَ . ق . در نزدیکی اهواز کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 264 و الاعلام زرکلی ص 1094 و تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 137 و خاندان نوبختی ص 33 و الکامل ابن اثیر ج 4 ص 95 و جوالیقی ص 289 و البیان و التبیین ج 1 ص 47 و العقد الفرید ج 1 ص 171 و ج 2 صص 222-227 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جبیربن مطعم النوفلی ، تابعی و از علمای قریش است . وی به سال 99 هَ . ق . درگذشت . (از حبیب السیر ج 2 ص 169). رجوع به المصاحف ص 118 و العقد الفرید ج 2 ص 60 و ج 3 ص 36 و البیان و التبیین ج 2 ص 173 و نیزرجوع به ابومحمد نافعبن جبیر در این لغت نامه شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حارس بن کلده الثقفی ، از صحابه است . رجوع به الاصابه ج 5ص 224 و 225 و العقدالفرید ج 5 ص 289 و ج 7 ص 147 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن زیدالحمیری ، از صحابه است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سرجس ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید نافع، در این لغت نامه شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن مالک ، تابعی است . رجوع به ابوسهیل نافعبن مالک بن عامر در این لغت نامه شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سهل الانصاری الاشهلی ، از صحابه است و در یمامه کشته شد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ظریب بن عمروبن نوفل بن عبدمناف نوفلی ، از صحابه است . به روایت هشام بن الکلبی و العدوی وی برای عمربن خطاب کتابت قرآن می کرد و به قول البلاذری برای عثمان کتابت مصحف می کرد رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) نام زندانی است بناکرده ٔ علی بن ابی طالب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندانی است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام از نی بنا کرد. (از معجم متن اللغة).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عبدالحارث بن حبالةبن حسان الخزاعی . وی از کبار و فضلای صحابه است و از رسول اﷲ حدیث کند و طفیل و دیگران از وی روایت کرده اند. ابن سعد او را در ردیف اصحابی ذکر کرده است که در یوم الفتح اسلام آوردند. عمربن خطاب او را امارت مکه داد و به روایت بخاری در صحیح وی دارالسجن را در مکه از صفوان بن امیه برای عمر خریداری کرد. (از الاصابه ج 5 ص 226).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ابی نُعَیم ، مکنی به ابورُوَیم امام اهل مدینه و یکی از قراء سبعه است ، به روایت اصمعی و نیز حافظ ابونعیم در تاریخ اصفهان ، اصل وی از اصفهان است ودر مدینه زیست و در همانجا به سال 169 هَ . ق . درگذشت . وی قرآن را در نزد خود میمونه مولای ام سلمة همسر حضرت رسول قرائت کرد و فراگرفت و دو تن به نامهای «ورش » و «قالون » راوی او بودند. (از وفیات الاعیان ج 5 ص 5) (الاعلام زرکلی ص 1094) (تاریخ گزیده ص 759) (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 226). و نیزرجوع به ابن خلکان ج 2 ص 279 و فهرست ابن ندیم و ذکر اخبار اصفهان ج 2 ص 326 و الحلل السندسیه ج 2 ص 156 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عبدعمروبن عبداﷲبن نضلة از صحابه است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عتبةبن ابی وقاص بن زهرةبن کلاب بن اخی سعد. از اصحاب پیغمبر است و در روز فتح مکه اسلام آورد. (از الاصابه ج 5 ص 226) (تاریخ گزیده ص 240).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عجیربن عبدیزیدبن عبدالمطلب بن عبدمناف القرشی ، از اصحاب است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن علقمة، از صحابه است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن علقمةبن صفوان الکنانی . وی از طرف عبدالملک بن مروان امیر مکه بود. (از الاصابه ج 5 ص 227).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن کیسان الثقفی ، صحابی است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن مالک اصبحی . رجوع به ابوسهیل نافعبن مالک اصبحی در این لغت نامه شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن مسعودالغفاری ، صحابی است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 228 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن هشام بن حکیم بن حزام . از صحابه ٔ پیغمبر و ازراویان حدیث است . به روایت حمداﷲ مستوفی وی در روز فتح مکه اسلام آورد. رجوع به تاریخ گزیده ص 240 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن بدیل بن ورقاء الخزاعی ، از صحابه ٔ رسول اﷲ است . وی راپیغمبر اسلام با منذربن عمرو با گروهی دیگر به نجد فرستاد و در آنجا کشته شد .رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و عقدالفرید ج 3 ص 333 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عمر قرشی جمحی مکی . از حافظان حدیث و به عهد خویش محدث مکه بود و در همانجا به سال 179 هَ . ق . درگذشت .(از الاعلام زرکلی ص 1094 از تذکرة الحفاظ ج 1 ص 213).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوالسائب ، از موالی پیغمبر اسلام است . رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 1 ص 438 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوطیبةالحجام ، از صحابه است . رجوع به الاصابه ج 5 ص 229 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ نافع. وی مولای عبداﷲبن عمر، اصلا دیلمی و از کبار تابعین و از ثقات محدثان است . اهل حدیث در حق وی گفته اند: «روایت شافعی از مالک و مالک از نافع و نافع از عبداﷲبن عمرسلسلةالذهبی است به برکت جلالت قدر هریک ازین راویان ». وی مدتی به فرمان عمربن عبدالعزیز به مصر رفت و مصریان را فقه آموخت . اخبار وی فراوان است . وفات وی به سال 117 یا 120 هَ . ق . اتفاق افتاده است . (از وفیات الاعیان ج 5 ص 4) (الاعلام زرکلی ص 1094 از تهذیب ج 10 ص 412). و نیز رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 183 و تاریخ گزیده ص 254 و عیون الاخبار ج 1 ص 200 و ج 2 ص 52 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوهرمز، تابعی است . رجوع به ابوهرمز نافع در این لغت نامه شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) روستائی است به یمن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از مخالیف یمن است . (معجم البلدان ).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) سعیدبن محمد القرطبی ، مکنی به ابوعثمان . نحوی است ، وی از ابوالحسن انطاکی علم نحو می آموخت . (از روضات الجنات ص 314).


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مولی غیلان بن سلمة الثقفی ، صحابی است . وی غلام غیلان بود و از نزد مولایش فرار کرد و به خدمت رسول اﷲ رسید و اسلام آورد و پس از آنکه غیلان نیز مسلمان شد پیغمبر اسلام نافع را به او مسترد گردانید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 229 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) نام فرزندی است که از سمیه مادر زیادبن ابیه در خانه ٔ حارث بن کلده ٔ ثقفی متولد شد و او را زیاد به فرزندی قبول کرد. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 117 شود.


نافع. [ ف ِ ] (اِخ )ابن غیلان بن سلمة الثقفی . از اصحاب پیغمبر است و در واقعه ٔ جندل کشته شد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود.


نافع. [ ف ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نفع به معنی آن که معاونت می کند کسی را در وصول به خیر. (از معجم متن اللغة) || سوددهنده . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). سوددهنده . سودبخش . (مهذب الاسماء) سودمند. مفید. بافایده . بکار. (ناظم الاطباء). نفعدهنده . سودرساننده . (فرهنگ نظام ). فایده بخش . مقابل مضر و ضار و ضاری :
لابد بودش عمری افزون ز همه شاهان
از اول و از آخر از نافع و از ضاری .

منوچهری .


دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شود
دولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.

منوچهری .


و اوست نافع و ضار آفریننده ٔ حرکات و سکنات . (کتاب النقض ص 444). || داروئی که بیماری را برطرف کندو نابود سازد. (ناظم الاطباء): داروی نافع؛ دوای مفید و مؤثر و بهبودبخش و معالج . || موافق . خوب . نیک . (ناظم الاطباء). سازگار. ملایم طبع و مزاج . || (اصطلاح علوم عقلی و حکمت ) آنچه مطلوب بالغیر است نافع و آنچه مطلوب بالذات است خیر گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 590 از شفای ابن سینا ج 2 ص 576).

نافع. [ ف ِ] (اِخ ) ابن عبدالقیس الفهری . برادر مادری عاص بن وائل ، و از اصحاب پیغمبر اسلام است . وی در فتح مصر با عمروبن عاص همراه بود. رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود.


نافع.[ ف ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ خزاعی . وی به عهد عمربن خطاب حکمران مکه بود. رجوع به از عرب تا دیالمه ص 309 و نیز رجوع به نافعبن عبدالحارث در این لغت نامه شود.


فرهنگ عمید

۱. نفع رساننده، سودمند.
۲. سودکننده.
۳. (اسم، صفت ) از نام های باری تعالی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نافع (ابهام زدایی). نافع ممکن است اسم برای اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • نافع (غلام مسلم بن کثیر ازدی)، از یاران امام حسین (علیه السلام) و یکی از شهدای کربلا• نافع بن هلال بجلی، از اصحاب امیرمؤمنان و امام حسین (علیهماالسلام) و از شهیدان کربلا• نافع بن ازرق، از خوارج و رهبر و بنیانگذار فرقۀ خارجی ازارقه
...

[ویکی فقه] نافع (غلام مسلم بن کثیر ازدی). نافع یکی از شهدای کربلا است.
نام وی تنها در کتاب «وقایع کربلا» آمده است.منابع دیگر از وی با نام رافع یاد کرده اند. از این رو به نظر می رسد نافع صرفاً تصحیف رافع و ناشی از اشتباه چاپی در این کتاب باشد. طبق این گزارش نافع غلام مسلم بن کثیر ازدی بودو پس از نماز ظهر در کربلا به شهادت رسید.

[ویکی فقه] نافع(غلام مسلم بن کثیر ازدی). نافع یکی از شهدای کربلا است.
نام وی تنها در کتاب «وقایع کربلا» آمده است.منابع دیگر از وی با نام رافع یاد کرده اند. از این رو به نظر می رسد نافع صرفاً تصحیف رافع و ناشی از اشتباه چاپی در این کتاب باشد. طبق این گزارش نافع غلام مسلم بن کثیر ازدی بودو پس از نماز ظهر در کربلا به شهادت رسید.

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مَنزاک، مَنزار ( مَنز از اوستایی: مَنزدْرَ= نفع + «اک، ار» )
پیاک، پیار ( پیا= نفع؛ سنسکریت + «اک، ار» )
هیداک، هیدار ( هیدا از سنسکریت: هیتَ= نفع + «اک، ار» )
کیاماک، کیامار ( کیام از سنسکریت: کَلیانَ= نفع + «اک، ار» )
گَهونار، گَهونو ( گَهون از اوستایی: گَئُنَ= نفع + «ار، او» )
اک پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) در پهلوی است


کلمات دیگر: