کلمه جو
صفحه اصلی

مانده


مترادف مانده : الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه، تفاوت، دنباله، بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته، مقیم، بیات

فارسی به انگلیسی

difference, excess, moldy, mustily, musty, owing, residue, spent, stale, tired


left, remaining, left over, tired out, difference, balance, excess, [adj.] left (over), [n.] difference, remainder, close, cold, moldy, mustily, musty, owing, residue, spent, stale, tired, flat, high

left (over), remaining, tired out, [n.] difference, remainder, balance


فارسی به عربی

بقیة , فاسد , مرهق

مترادف و متضاد

تفاوت


دنباله


بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته


مقیم


باقی


بیات


۱. الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه
۲. تفاوت
۳. دنباله
۴. بازمانده، خسته، درمانده، عاجز، فرسوده، کوفته
۵. مقیم
۶. باقی
۷. بیات


stale (صفت)
کهنه، مبتذل، مانده، بوی ناگرفته، بیات، پر زور وکهنه

tired (صفت)
خسته، بیزار، سیر، مانده، زده شده، باخستگی

weary (صفت)
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده

residuary (صفت)
رسوبی، باقی مانده، مانده، موصی له، وارث طبقه دوم

forworn (صفت)
خسته، فرسوده، مانده، وامانده

remaining (صفت)
باقی مانده، مانده

fagged (صفت)
مانده

remained (صفت)
مانده

fatigued (صفت)
مانده

worn-out (صفت)
کهنه، فرسوده، مانده، زهوار در رفته، مندرس، خسته و کوفته

اسم


الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه، تتمه


فرهنگ فارسی

[زیست‌شناسی-پروتگان‌شناسی] هریک از اجزای سازندۀ یک درشت‌مولکول [شیمی، مهندسی بسپار] ته‌مانده‌ای که پس از تقطیر یک محلول ناخالص برجای می‌ماند


خسته، کوفته ، ماندگی: خستگی
( اسم ) شبیه شده ماننده .

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مف . ) ۱ - پابرجا، باقی . ۲ - زیاد آمده . ۳ - خسته ، ناتوان .

لغت نامه دهخدا

مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) توقف کرده . درنگ کرده . متوقف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
و یا همچنان کشتی مار سار
که لرزان بود مانده اندر سناد.

عنصری (یادداشت ایضاً).


|| منزل کرده . مقیم . || افکار و ملول و تعبناک و خسته و آزرده و فرسوده . (ناظم الاطباء). خسته . کوفته . تعب یافته . ره زده . خسته (معنی متداول امروز) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از این ماندگان بر سواری هزار
وزان رزمگاه آنچه یابی بیار.

فردوسی .


ببایست برگشتن از رزمگاه
که مانده سپه بود و شب شد سیاه .

فردوسی .


که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه است با ما نه باروبنه .

فردوسی .


سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین .

فرخی .


همی دوم به جهان اندر از پس روزی
دوپای پر شغه و مانده با دلی بریان .

عسجدی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


نتابد زپیل و نترسد زشیر
نه از کین شود مانده نز خورد سیر.

اسدی .


بُدم مانده ٔ راه و می خوردنم
بدان بُد که تا ماندگی بفکنم .

اسدی .


شمارنده شد سست و مانده دبیر
دل شاه و لشکر همه خیرخیر.

اسدی .


نبینی که مردم رنجور و مانده از خواب تازه شود و آسایش از خواب یابد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مانده خرد پر دل از رکابم
خسته هنر سرکش از عنانم .

مسعودسعد.


فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی
که مانده تر شوی آنگه که بر شوی به فراز.

مسعودسعد.


مانده ٔ غایت است هر جانی
بسته ٔ مدت است هرشخصی .

مسعودسعد.


هرکه از چوب مرکبی سازد
مرکب آسوده دان و مانده سوار.

سنایی .


جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
مانده بود آسوده شد در سایه ٔ ظل خدا.

خاقانی .


این زمن طرفه نیست ، من مردم
از چنین پایه مانده ، کی گردم .

نظامی .


مانده را دیدنش مقابل خواب
تشنه را نقش او برابر آب .

نظامی .


رهگذر بود و بمانده از مرض
در یکی گوشه خرابی پر حرض .

مولوی .


درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده . سعدی (کلیات ، گلستان چ مصفا ص 56).
قیمت وصل نداند مگر آزرده ٔ هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود.

سعدی .


تو آسوده برلشکر مانده زن
که نادان ستم کرد بر خویشتن .

سعدی (بوستان ).


هوا گرم و من تشنه ٔ ناصبور
بیابان و خر مانده و راه دور.

امیرخسرو.


زهی سوار که آهوی مانده می گیرد. (ظهوری ، از امثال و حکم ج 2 ص 931). || بقیه . مابقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
که گوهرفزون زین به گنج تو نیست
همان مانده خروار باشد دویست .

فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| باقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که مهدی فرمان یافت ... شب پنجشنبه هشت روز مانده از محرم . (تاریخ سیستان ). || بایت : غذای مانده . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). که مدتی بر آن گذشته باشد. || (اِ) ترکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میراث .ارث :
بخشش او را وفا نداند کردن
مانده ٔ اسکندر و نهاده ٔ قارون .

فرخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| فرزند. قوم . خویشاوند :
تو این ماندگان مرا شاد دار
ز رنج و بد دشمن آزاد دار.

فردوسی .


|| (ن مف ) بی بهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محروم . || زنده . حی . در حال حیات : به برکات تربتهای مشایخ ماضی و به همتهای مشایخ و عزیزان مانده آن بلا دفع کرده است . (اسرارالتوحید ص 30).
وگر شبدیز نبود مانده برجای
بجز گلگون که دارد زیر او پای .

نظامی .


ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.

نظامی .


|| زیاد آمده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح حسابداری ) تفاوت جمعدریافتی و پرداختی یک تجارتخانه (از واژه های نو فرهنگستان ایران ).
- مانده ٔ بدهکار ؛ چون دریافتی بیش از پرداختی باشد، مانده را بدین اسم خوانند.
- مانده ٔبستانکار ؛ چون پرداختی بر دریافتی فزونی داشته باشد مانده را بدین نام خوانند.
|| مرخص شده . (ناظم الاطباء).

مانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) توقف کرده. درنگ کرده. متوقف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
و یا همچنان کشتی مار سار
که لرزان بود مانده اندر سناد.
عنصری ( یادداشت ایضاً ).
|| منزل کرده. مقیم. || افکار و ملول و تعبناک و خسته و آزرده و فرسوده. ( ناظم الاطباء ). خسته. کوفته. تعب یافته. ره زده. خسته ( معنی متداول امروز ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از این ماندگان بر سواری هزار
وزان رزمگاه آنچه یابی بیار.
فردوسی.
ببایست برگشتن از رزمگاه
که مانده سپه بود و شب شد سیاه.
فردوسی.
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه است با ما نه باروبنه.
فردوسی.
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم بیا بنشین و بر چشمم نشین.
فرخی.
همی دوم به جهان اندر از پس روزی
دوپای پر شغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
نتابد زپیل و نترسد زشیر
نه از کین شود مانده نز خورد سیر.
اسدی.
بُدم مانده راه و می خوردنم
بدان بُد که تا ماندگی بفکنم.
اسدی.
شمارنده شد سست و مانده دبیر
دل شاه و لشکر همه خیرخیر.
اسدی.
نبینی که مردم رنجور و مانده از خواب تازه شود و آسایش از خواب یابد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مانده خرد پر دل از رکابم
خسته هنر سرکش از عنانم.
مسعودسعد.
فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی
که مانده تر شوی آنگه که بر شوی به فراز.
مسعودسعد.
مانده غایت است هر جانی
بسته مدت است هرشخصی.
مسعودسعد.
هرکه از چوب مرکبی سازد
مرکب آسوده دان و مانده سوار.
سنایی.
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
مانده بود آسوده شد در سایه ظل خدا.
خاقانی.
این زمن طرفه نیست ، من مردم
از چنین پایه مانده ، کی گردم.
نظامی.
مانده را دیدنش مقابل خواب
تشنه را نقش او برابر آب.
نظامی.
رهگذر بود و بمانده از مرض
در یکی گوشه خرابی پر حرض.
مولوی.
درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده. سعدی ( کلیات ، گلستان چ مصفا ص 56 ).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی مادۀ غذایی کهنه یا غیرقابل مصرف: غذای مانده.
۲. (اسم، صفت ) باقی مانده.
۳. خسته.
۴. (اسم، صفت ) (حسابداری ) باقی ماندۀ حساب، تفاوت جمع اقلام دریافتی و پرداختی.
۵. (صفت ) [مجاز] بی نصیب.

دانشنامه عمومی

مهدی میوه چی (آرین فر) روز نهم آبان ماه ۱۳۱۶در شهرستان دزفول استان خوزستان متولد شد. پدر بزرگ وی در دربار ناصرالدین شاه خواننده (روضه و ترانه) بود. از آنجا که چند فرزند پیش از او در هنگام تولد مرده بودند و ایشان جان به در برده بود به مانده معروف شد و این شهرت روی وی باقی ماند. اولین ترانه ای که باعث معروفیت وی در تمام استان خوزستان شد سر پل دزفول (۱۳۴۳) بود که توسط آغاسی هم خوانده شد. شاعر و آهنگساز این ترانه مصطفی فیلسوف بود. ایشان در سال ۱۳۴۹ توسط آقای احمدی به تهران عزیمت نمود و در تئاتر جامعه باربد کارش را آغاز نمود و با ترانه ” شبهای اهواز ” در تهران (و ایران) هم بر سر زبان ها افتاد و به وی لقب ” خالق ترانه های دزفولی ” دادند. شاعر و آهنگساز این ترانه ” جمیل ”، خوانندهٔ معروف و دورگهٔ آن زمان بود که از پدر و مادری ایرانی و عرب بود.
رسانه اجتماعی شهرستان دزفول
متأسفانه در ۱۷ شهریور ۱۳۵۶ مرگ همسرایشان باعث شد که اوایل سال ۱۳۵۷ به همراه سه پسر و یک دخترش به خوزستان مراجعه کرده و خوانندگی را کنار بگذارد و در این مدت فقط یک کاست به نام ” جوانی و پیری ” آن هم به سبک دشتی مارضایی به بازار داده. ایشان قبل از مراجعه به خوزستان آلبومی به نام ” همسر خوبم ” را جهت یاد بود همسر از دست رفته اش به بازار ارائه داد. از آثار او می توان به نازی خشگله، سرپل دزپیل؛ سرگردان وحبیبه اشاره کرد.مهدی میوه چی، خواننده دزفولی، (معروف به مانده) روز پنج شنبه (۹ بهمن ۹۳) در سن ۷۷ سالگی به دلیل کهولت سن درگذشت.

فرهنگستان زبان و ادب

{residue} [زیست شناسی-پروتگان شناسی، شیمی، مهندسی بسپار] [زیست شناسی-پروتگان شناسی] هریک از اجزای سازندۀ یک درشت مولکول [شیمی، مهندسی بسپار] ته مانده ای که پس از تقطیر یک محلول ناخالص برجای می ماند

گویش اصفهانی

تکیه ای: munda
طاری: munda / kahna
طامه ای: munda / kohna
طرقی: manda
کشه ای: munda
نطنزی: munda



کلمات دیگر: