برابر پارسی : درنیافتنی، ناسهیدنی
نامحسوس
برابر پارسی : درنیافتنی، ناسهیدنی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
غیر محسوس، لمس نشدنی، نامحسوس
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنچه که حس نشده . ۲ - غیرقابل حس غیر قابل تشخیص .
فرهنگ معین
(مَ ) [ فا - ع . ] (ص مف . ) غیرقابل تشخیص ، غیرقابل حس .
لغت نامه دهخدا
نامحسوس. [ م َ ] ( ص مرکب ) احساس نشده. حس ناشده. || غیرقابل حس. تشخیص ناپذیر.
پیشنهاد کاربران
ناسهشدار
ناملموس
غیرملموس
غیرملموس
کلمات دیگر: