کلمه جو
صفحه اصلی

ناجور بودن

فارسی به انگلیسی

mismatch

فارسی به عربی

جرة , لخبطة

مترادف و متضاد

discord (فعل)
ناسازگار بودن، ناجور بودن

jar (فعل)
تکان دادن، طنین انداختن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن

misbecome (فعل)
ناجور بودن، زیبنده نبودن، نامناسب بودن برای چیزی

mismatch (فعل)
ناجور بودن، متناسب نبودن، بهم نخوردن

فرهنگ فارسی

عدم تناسب نامتناسبی .

لغت نامه دهخدا

ناجور بودن. [ دَ ] ( مص مرکب ) عدم تناسب. نامتناسبی. ناهماهنگی. ناسازگاری. || نامناسبی. نابابی.


کلمات دیگر: