کلمه جو
صفحه اصلی

ابوعمرو

فرهنگ فارسی

نام مردی شوم

لغت نامه دهخدا

ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن صلاح . رجوع به عثمان ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن عبدالرحمن شهرزوری . رجوع به عثمان ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن عبدالرحمن . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) میسره . مولی المطلب . تابعی است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) نُجَید. (شیخ ...). رجوع به ابی عمروبن نجید... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) نبیح العنزی . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن عفان . رجوع به عثمان ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن الهیثم المؤذن . از ابن جریح روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) نعیم بن میسره . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ](اِخ ) عثمان بن عثمان الغطفانی . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن علی بن ابی القاسم بیکندی . رجوع به عثمان ... شود.


ابوعمرو. [ اَع َم ْرْ ] (اِخ ) عثمان بن طالوت . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَع َم ْرْ ] (اِخ ) هارون بن عنتره . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ضیاءالدین مارانی . عثمان بن عیسی بن درباس فقیه شافعی . رجوع به عثمان ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عاصم بن یوسف . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عامربن سهل کوفی . از روات حدیث است و از ابی بکربن عیاش روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عامربن شراحیل الحمیری الشعبی . رجوع به عامر... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عامربن عبداﷲ معروف به ابن عبد قیس . رجوع به عامر... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) هلال . از روات حدیث است و عثمان بن عمربن فارس از او روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) هلال بن العلاء الرقی . رجوع به هلال ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) یحیی الأسودبن یزید. از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) یحیی بن العلاء. از روات حدیث و ضعیف است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ](اِخ ) عثمان بن محمد مالقی . رجوع به عثمان ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) یزیدبن ابان الرقاشی . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) الشامی السیبانی . (؟) او از عمر و پسر ابوعمر موسوم به یحیی از او روایت کرده است .


ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) بکربن بکار. از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) یعمربن بشرالمروزی . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) جعفربن عطیه . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ] (اِخ ) ذکوان . مولی عایشه و حاجب او. صحابی است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ] (اِخ ) معاویةبن صالح الحمصی . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن زرقان . (این نام در یادداشتهای نویسنده بود و اکنون نمیدانم او کیست و از کجا نقل شده است ).


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ازدی . تابعی است و از بشیر مولی معاویه روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) اسحاق بن مرار شیبانی . رجوع به اسحاق ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) اسودبن یزید عم ّ علقمةبن قیس . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) الأحوص . اسحاق بن مرار شیبانی بالولاء کوفی . رجوع به اسحاق ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) الجملی . او از زاذان و از او صدقة بن ابی سهل روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) الرازی . او از ابن عجلان و از او زیدبن اسلم روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) السبیعی . عیسی بن یونس بن ابی اسحاق . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ثعلبی . اصمعی از او و او از یونس بن عبید روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) جریربن عبداﷲ البجلی . صحابی است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) القاص . محمد والد اسباط. سلیمان التیمی و ابن عیینه و ابن فضیل از او روایت کنند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) القیسی . عمروبن عون معروف به عوین . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) جعفربن عمربن عبدالعزیز. یکی از روات قرائت کسائی است . (ابن الندیم ).


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) سعیدبن حفص . از روات حدیث است و زکریابن یحیی خیاط السنة از او روایت کند.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) سعیدبن سلمةبن ابی الحسام . از روات حدیث و ضعیف است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) جمیل بن عبداﷲ شاعر عرب . رجوع به جمیل ... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) سکن بن ابی کریمه . از روات حدیث است .


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) شعبی عامربن شراحیل . یکی از علمای تابعین است . رجوع به عامر... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) شمربن حمدویه هروی . رجوع به شمر... شود.


ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عتبةبن یقظان . از روات حدیث است .


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوعمرو (ابهام زدایی). ابوعمرو ممکن است اسم یا کنیه برای اشخاص ذیل باشد: • ابوعمرو ابن سماک، اِبْن ِ سَمّاک ، ابوعمرو عثمان بن احمد بن عبدالله بن یزید دَقّاق (د ۲۶ ربیع الاول ۳۴۴ق /۲۰ ژوئیه ۹۵۵م )، محدِث بغداد• ابوعمرو همدانی سبیعی، سبیعی، ابوعمرو عیسی بن یونس بن ابواسحاق همدانی، محدثی مشهور در قرن دوم و از قبیله همدان• ابوعمرو جوزجانی، عثمان بن سراج الدین محمد، مشهور به منهاج سراج ، قاضی، شاعر و مورخ ایرانی دربار غوریان و سلاطین هند در سده هفتم و مؤلف طبقات ناصری• ابوعمرو حجری، بُهلول بن راشد، ابوعمرو حجری، محدّث مالکی مغرب در قرن دوم• ابوعمرو نهشلی، یکی از شهدای کربلا• ابوعمرو شیبانی، اسحاق بن مرار ابو عمرو شیبانی، لغت شناس و راوی بزرگ اوایل عصر عباسی• ابوعمرو کرخی اصفهانی، بُندار کرخی اصفهانی، ابوعمرو بندار بن عبدالحمید کرخی اصفهانی، لغوی و نحوی قرن سوم
...


کلمات دیگر: