کلمه جو
صفحه اصلی

ابومحمد

فرهنگ فارسی

حمار وحشی

لغت نامه دهخدا

ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حجّاج بن نصیر. محدث است .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبیدبن صباح . محدث است .


ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حنظلةبن قنان . محدث است .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نجیح . محدث است .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) مبارک بن طبّاخ . او راست : جزئی در حدیث .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) برزخ بن محمد عروضی . رجوع به برزخ ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) داودبن عبداﷲ الحضرمی . محدث است .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زولاق . حسن بن ابراهیم مصری . رجوع به حسن ... و رجوع به ابن زولاق ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زهر. رجوع به عبداﷲبن محمد.. و رجوع به ابن زهر... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الاصبع. زکی الدین عبدالعظیم شاعر قیروانی . رجوع به ابن ابی الاصبع ابومحمد... و رجوع به عبدالعظیم ... شود.


ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) نام کوهی به بحر قلزم و مردم آنجا را زراعت و حیوان شیرده نباشد، و غذای آنان منحصر به دانه کرچک و ماهی است. ( از مراصدالاطلاع ).

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) صاحب کشف الظنون این کنیت را بی مخصص و ممیزی در ذکر مختصر مزنی در فروع شافعیه آرد و گوید: و اختصره ابومحمدو هو الذی یعبر عنه بالمختصر و توفی سنة..... و لخص هذه المختصر الامام ابوحامد محمدبن محمد الغزالی و سماه عنقودالمختصر... و ندانستیم این ابومحمد کیست.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) بیست و چهارمین از خانان خیوه که ازحدود سال 1154 هَ. ق. بدانجا فرمان میرانده است.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) تابعی است. او از ابی هریره و پسر ابومحمد از او روایت کند.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) از محدثین است. او از حسن و از او عکرمةبن خالد روایت کند.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) او از اصحاب ابن مسعود است و از او ابراهیم بن عبیدبن رفاعة روایت کند.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) محدث است. او از حسن و از او جریربن حازم روایت کند.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) از روات است. او از ابی کنانه و از او مالک بن دینار روایت کند.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ )ابراهیم بن خالد. مؤذّن مسجد صنعاء. از روات است.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن یعقوب. او راست : الاخبار بفواید الاخبار.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی الاصبع. زکی الدین عبدالعظیم شاعر قیروانی. رجوع به ابن ابی الاصبع ابومحمد... و رجوع به عبدالعظیم... شود.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی الاعین. محدث است و معاویةبن صالح از او روایت کند. و در کتاب ابن ابی حاتم بجای اعین اعیس آمده است.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی رباح. رجوع به ابن ابی رباح... و رجوع به عطأبن ابی رباح... شود.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی زید. عبداﷲبن زید عبدالرحمن قیروانی. رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن ابی زید... شود.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی عباد. رجوع به حسن بن اسحاق یمنی... شود.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی عقامه یمنی. رجوع به حسن بن محمد معروف به ابن ابی عقامه شود.

ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الاعین . محدث است و معاویةبن صالح از او روایت کند. و در کتاب ابن ابی حاتم بجای اعین اعیس آمده است .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الوحش عبداﷲبن ابی الوحش برّی . نحوی لغوی . رجوع به عبداﷲ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی رباح . رجوع به ابن ابی رباح ... و رجوع به عطأبن ابی رباح ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی زید. عبداﷲبن زید عبدالرحمن قیروانی . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن ابی زید... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عباد. رجوع به حسن بن اسحاق یمنی ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عقامه یمنی . رجوع به حسن بن محمد معروف به ابن ابی عقامه شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ابی نصر بقلی . او راست : شرح شطحیات .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اعثم کوفی . رجوع به احمدبن اعثم ... و رجوع به ابن اعثم ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ایاز. رجوع به حسین بن بدربن ایازبن عبداﷲ نحوی شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ساعد. رجوع به یحیی بن محمدبن صاعد، و رجوع به ابن صاعد یحیی ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن برّی . رجوع به عبداﷲبن برّی بن عبدالجبّار مقدسی بصری ... و رجوع به ابن برّی ابومحمد... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن بیطار. عبداﷲبن احمد ضیاءالدین بن بیطار. رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن بیطار ابومحمد... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حبیب . رجوع به ابن حبیب بدرالدین و رجوع به حسن بن عمربن حسن بن حبیب ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حزم . علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی بالولا اندلسی فارسی ظاهری . رجوع به ابن حزم ابومحمد... و رجوع به علی بن احمد... شود. و هم از کتب اوست : المحلی فی الخلاف العالی فی فروع الشافعیة در سی جلد. (کشف الظنون ).


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حمدان ناصرالدوله پدر سعدالدوله . رجوع به ناصرالدوله ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حمدیس . عبدالجباربن ابی بکربن محمد صقلی شاعر. رجوع به عبدالجبار... و رجوع به ابن حمدیس ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خشاب . عبداﷲبن احمدبن احمدبن احمد بغدادی . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن خشاب شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن خیران . رجوع به احمدبن علی ... و رجوع به ابن خیران ولی الدوله ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن دخوار. رجوع به عبدالرحیم بن علی بن احمد... و رجوع به ابن دخوار... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن درستویه . رجوع به مرزبان انصاری ... و رجوع به ابن درستویه ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن درستویه . عبداﷲبن جعفربن درستویه . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن درستویه ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن دهان . حسن بن محمدبن علی بن رجاء. رجوع به حسن ... و رجوع به ابن دهان ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ذهبی . عبداﷲبن محمد ذهبی . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن ذهبی ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ذی الدمینه . رجوع به حسن بن احمدبن یعقوب همدانی معروف به ابن ذی الدمینه ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سراج . رجوع به جعفربن احمد سراج ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سید قیسی . رجوع به عبدالعزیزبن احمدبن سیدبن مغلس قیسی ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سید. عبداﷲبن محمدبن سید بطلیوسی بلنسی مغربی . ادیب نحوی . رجوع به ابن سید ابومحمد.. و رجوع به عبداﷲ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن شاس الخلال . عبداﷲبن نجم بن شاس . فقیه مالکی . رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن شاس ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طاوس . رجوع به عبداﷲبن طاوس بن کیسان تابعی ، یکی از ابناء فارس شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن طباطبا. رجوع به عبداﷲبن احمدبن علی بن الحسن ابراهیم طباطبا بن اسماعیل ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به عبیدبن ابی الفضل بن محمدبن عبیداﷲ فاسی شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالرحمن بن فضل بن بهرام السمرقندی الدارمی . حافظ و محدث . او را صحیحی است و آن را یکی از صحاح عشره بشمار آرند. مولد او به سال 181 هَ . ق . و او پانزده حدیث روایت کرده که میان او و رسول صلوات اﷲ علیه زیاده از سه تن فاصله نباشد. وفات وی بسمرقند به سال 255 هَ . ق . بود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی . معروف بقاضی البیمارستان . او راست : شرح مقاله ٔ عاشره ٔ اصول اقلیدس . رجوع بتاریخ الحکماء قفطی ، چ لیپزیک شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالبر. عبداﷲبن یوسف بن عبداﷲ قرطبی . رجوع به عبداﷲبن یوسف بن عبداﷲ... و رجوع به ابن عبدالبر عبداﷲبن یوسف ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالحکم . عبداﷲبن عبدالحکم بن اعین . فقیه مالکی مصری .رجوع به عبداﷲ... و رجوع به ابن عبدالحکم ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن احمد کتانی . او راست : ذیل وفیات النقله ٔ ابوسلیمان .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدون . رجوع به ابن عبدون ... و رجوع به عبدالمجیدبن عبدون ... شود.


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عدی بصری معروف به ابن عبدک . او راست : کتاب الاقتداء بعلی و عبداﷲ. و شرح الجامع الصغیر محمدبن حسن شیبانی . وفات به سال 347 هَ . ق .


ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عطیه عبداﷲ دمشقی . رجوع به عبداﷲ... شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابومحمد (ابهام زدایی). ابومحمد ممکن است اسم یا کنیه برای اشخاص ذیل باشد: • ابومحمد ابن حزم، اِبْن ِ حَزْم ، ابومحمد علی بن احمد بن سعید، فقیه ، محدث ، فیلسوف ، عالم ادیان و مذاهب ، ادیب و شاعر• ابومحمد ابن خشاب،اِبْن ِ خَشّاب ، ابومحمد عبدالله بن احمد، عالم نامور نحو، لغت ، ادب ، حدیث ، منطق و نسب شناسی • ابومحمد ابن شاذان، اِبْن ِ شاذان ، ابومحمد فضل بن شاذان بن خلیل اَزْدی نیشابوری (د ۲۶۰ق / ۸۷۴م )، متکلم و فقیه امامی • ابومحمد ابن عطیه، بْن ِ عَطیّه ، ابومحمد عبدالحق ّ بن غالب بن عبدالرحمان بن غالب محاربی ، مفسر و محدث مالکی مذهب و از رجال سیاسی اندلس در دوره مرابطون• ابومحمد ابن عقیل، اِبْن ِ عَقیل ، ابومحمد بهاءالدین عبدالله بن عبدالرحمان ، نحوی ، فقیه و قاضی شافعی • ابومحمد ابن فحام، اِبْن ِ فَحّام ، ابومحمد حسن بن محمد بن یحیی بن داوود (د ۴۰۸ق / ۱۰۱۷م )، مقری و محدث سامرا• ابومحمد ابن فصیح، اِبْن ِ فَصیح ، ابومحمد عبدالله بن احمد، ملقب به جلال الدین (۷۰۲- ۷۴۵ق /۱۳۰۳-۱۳۴۴م )، ادیب ، نحوی و فقیه حنفی • ابومحمد ابن وهب، اِبْنِ وَهْب، ابومحمد عبداللـه بن وهب بن مسلم فِهری قرشی (۱۲۵-۱۹۷ق/۷۴۳-۸۱۳م)، فقیه و محدث مالکی مصر• ابو محمد احمد بن اعثم کوفی، ابن اعثم کوفی، محدث ، شاعر و مورخ شیعی• ابومحمد بایزید بسطامی، بایزید بسطامی، ابو محمد علی بن عنایت الله، فقیه و عارف و نواده بایزید بسطامی• ابو محمد بجلی کوفی، از یاران و راویان امام کاظم و امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) و وکیل حضرت رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام)• ابومحمد عبدالملک ابن هشام، اِبْنِ هِشام، ابومحمد عبدالملک بن هشام بن ایوب حِمَیری (د ۲۱۳ یا ۲۱۸ق/ ۸۲۸ یا ۸۳۳م)، محدث، مورخ، ادیب، نسب شناس• ابو محمد مفضل بن عمر جعفی کوفی، از چهره های سرشناس و از شاگردان ممتاز امام جعفرصادق و امام موسی کاظم و امام رضا (علیهم السلام)• ابومحمد ابن اهدل، ملقب به بدرالدین و معروف به ابن اهدل از سادات حسینی ، فقیه ، متکلم ، محدّث و مورخ اشعری - شافعی یمنی • ابومحمد ابن قتیبه، اِبْن ِ قُتَیْبه ، ابومحمد عبدالله بن مسلم دینوری (۲۱۳-۲۷۶ق / ۸۲۸ - ۸۸۹م )، نویسنده و دانشمند بزرگ عصر عباسی • ابومحمد ابن مقری، ابن مقری، ابومحمد اسماعیل بن ابی بکر بن عبدالله (۷۵۴- ۸۳۷ق/۱۳۵۳-۱۴۳۴م)، فقیه ، ادیب و شاعر یمنی• ابومحمد ابوقره، اَبوقُره، محدث، مقری و قاضی یمنی• ابومحمد بافی، بافی، ابومحمد عبداللّه بن محمد بخاری خوارزمی، منسوب به بافِ خوارزم، از فقهای بزرگ شافعی قرن چهارم• ابومحمد بربهاری، بَرْبَهاری، ابومحمّدحسن بن علی بن خَلَف، محدث، فقیه، واعظ و شیخ حنبلیان در بغداد در نیمه دوم قرن سوم و آغاز قرن چهارم• ابومحمد بطلیوسی، بَطَلْیَوْسی، ابومحمّد عبداللّه بن محمّد بن السیّد، ادیب، نحوی، فیلسوف و فقیه مالکی اندلسی مشهور به ابن السیّد• ابومحمد بغوی فراء، بَغَوی فَرّاء، ابومحمد حسین بن مسعود، مفسّر ،محدّث و فقیه شافعی سده پنجم و اوایل سده ششم• ابومحمد بقلی، روزبهان بَقْلی،، معروف به «شیخ شطّاح» و «شطّاح فارس»، عارف و دانشمند سده ششم و هفتم و سرسلسله روزبهانیان• ابومحمد بلوی مدینی، بَلَوی، ابومحمد عبدالله بن محمد مَدینی، مورخ مصری• ابومحمد بیانی، بَیّانی، ابومحمدقاسم بن محمد بن قاسم اموی (پس از ۲۲۰- ح ۲۷۸ق/۸۳۵-۸۹۱م)، فقیه و محدث اندلسی• ابومحمد تادلی، تادَلی، ابومحمد عبدالله بن محمد (۵۱۱-۵۹۷ق/۱۱۱۷-۱۲۰۱م)، فقیه، ادیب، شاعر و محدث مالکی مذهب• ابومحمد ترقفی، تَرقُفی، ابومحمد عباس بن عبداللّه، محدّث و فقیه قرن سوم• ابومحمد تلعکبری، تلعکبری از محدّثان نامور امامیه در قرن چهارم• ابومحمد جریری، اَبومُحَمَّد جُرِیری، احمد بن محمد (م۳۱۱ق/۹۲۳م)، فقیه و صوفی مشهور سده ۳ و اوایل سده ۴ق در بغداد• ابومحمد جعفر حذاء، اَبومُحَمَّدْ جَعْفَرِ حَذّاء (د ۳۴۱ق/۹۵۲م)، از عرفای فارس و استاد ابن خفیف• ابومحمد جنابی، ابومحمد مصطفی بن حسن جَنابی، مورخ عثمانی• ابومحمد جوهری، حسن بن علی جوهری ، کنیه اش ابومحمد و لقبش مُقَنَّعی ، محدّثِ ایرانی الاصل قرن پنجم• ابومحمد حسن بن احمد بن یعقوب همدانی، معروف به «ابن حائک»، مورخ، جغرافی دان و نسابه عرب• ابومحمد خلدی، جعفرخُلدی ، محدّث و عارف قرن سوم و چهارم • ابومحمد عبدالله بن محمد ازدی، از لغویون قرن پنجم
...


کلمات دیگر: