ابوقیس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) مولی عمروبن العاص . تابعی است و از عمروبن العاص روایت کند.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) محدث است. او از مجاهد و از او ایمن بن نابل روایت کند.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن اَسلت. شاعری است از عرب.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن حارث بن قیس بن عدی قرشی. صحابی است از مهاجرین بحبشه.او احد و مشاهد دیگر را دریافت و بروز یمامه درجه شهادت یافت. پدر او حارث از مستهزئین برسول اﷲ است.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن رباح. محدث است.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن السائب. صحابی است.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن صرّاع. مردی است از بنی عجل.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) اسودبن قیس. محدث است.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) جهنی. صحابی است. وی به فتح مکه در رکاب رسول صلوات اﷲ علیه بود و پیوسته در بادیه بسر می برد و بآخر خلافت معاویه درگذشت.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) الدمشقی. محدث است. او از عبادةبن نسی و از او ابومعاویه روایت کند.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) زیادبن رباح. تابعی است. او از ابی هریره و از او غیلان بن جریر روایت کند.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) صرمةبن قیس یا صرمةبن ابی اَنَس. مردی از بنی نجار از قبیله ٔخزرج. او نخست پرستش بتها می کرد، سپس دین ترسائی گرفت و رهبانیت گزید و در شیخوخیت آنگاه که پیامبر صلوات اﷲ علیه مسلمانی پدید کرد ابوقیس اسلام آورد. او رااشعار حکم بسیار است و ابن عباس از او روایت کند.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) صیفی بن اسلت انصاری. در نام او اختلافات است. بعضی او را از صحابه شمرده اند و جمعی گویند که او اسلام نیاورد.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن ثروان. محدث است.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) مالک بن حارث یا صرمةبن ابی انس یا مالک بن صفرة. رجوع به ابوقیس صرمةبن قیس... شود.
ابوقیس. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) مولی عمروبن العاص. تابعی است و از عمروبن العاص روایت کند.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ثروان . محدث است .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) مالک بن حارث یا صرمةبن ابی انس یا مالک بن صفرة. رجوع به ابوقیس صرمةبن قیس ... شود.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) محدث است . او از مجاهد و از او ایمن بن نابل روایت کند.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن اَسلت . شاعری است از عرب .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن حارث بن قیس بن عدی قرشی . صحابی است از مهاجرین بحبشه .او احد و مشاهد دیگر را دریافت و بروز یمامه درجه ٔ شهادت یافت . پدر او حارث از مستهزئین برسول اﷲ است .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن رباح . محدث است .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن صرّاع . مردی است از بنی عجل .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن السائب . صحابی است .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) اسودبن قیس . محدث است .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) الدمشقی . محدث است . او از عبادةبن نسی و از او ابومعاویه روایت کند.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) جهنی . صحابی است . وی به فتح مکه در رکاب رسول صلوات اﷲ علیه بود و پیوسته در بادیه بسر می برد و بآخر خلافت معاویه درگذشت .
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) زیادبن رباح . تابعی است . او از ابی هریره و از او غیلان بن جریر روایت کند.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) صرمةبن قیس یا صرمةبن ابی اَنَس . مردی از بنی نجار از قبیله ٔخزرج . او نخست پرستش بتها می کرد، سپس دین ترسائی گرفت و رهبانیت گزید و در شیخوخیت آنگاه که پیامبر صلوات اﷲ علیه مسلمانی پدید کرد ابوقیس اسلام آورد. او رااشعار حکم بسیار است و ابن عباس از او روایت کند.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) صیفی بن اسلت انصاری . در نام او اختلافات است . بعضی او را از صحابه شمرده اند و جمعی گویند که او اسلام نیاورد.
ابوقیس . [ اَ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سگ . کلب . || شغال . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) (دهار). ابووائل . (مهذب الاسماء). || حمدونه . بوزینه . || مکیالی است خرد بوزن نصف ربع سدس مُدّ. || (از یونانی ، اِ) مصحف ابوفایس .
دانشنامه عمومی
رضا، محمد (۲۰۱۶). الحسن و الحسین: سیدا شباب اهل الجنة. بیروت: دار القلم. شابک ۹۷۸۹۹۵۳۴۴۲۳۸۹.
Thubron، Colin (۲۰۱۱). Mirror To Damascus. لندن. شابک ۹۷۸۱۴۴۶۴۸۳۶۵۷.
زیدان، جرجی (۲۰۱۲). تاریخ التمدن الإسلامی - الجزء الأول. شابک ۹۷۸۹۷۷۷۱۹۱۳۱۹.
الکتبی، محمد بن شاکر. فوات الوفیات والذیل علیها الجلد الرابع. به کوشش الدکتور احسان عباس. بیروت: دار صادر.
مسعودی در مروج الذهب بوقیس را هم نشین می گساری یزید می داند، که متکایی ویژهٔ او در آن انجمن جای داشت. وی با گورخری زین و لگام شده سوارکاری می کرد. روزی ابوقیس از دیگر سوارکاران پیشی گرفت و به نزد یزید رسید، که شاعری شامی آن روز درباره اش چنین سرود:
بگیر ابوقیس افسار ماچه خر. بر گردنش نیست گر تو بیفتی.
کیست که دیده باشد، میمونی را که پیش بیافتد از اسبهای امیرالمؤمنین با گورخری؟