( اسم ) سنگی باشد که عطریات را بر آن سایند .
بوی سا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بوی سا. ( اِ مرکب ) و بوی سای ؛ سنگی باشد که عطریات بر آن سایند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). سنگ صلایه. ( ناظم الاطباء ). مداک. صلایه. صلادة. ( زمخشری ). صلایه. ( منتهی الارب ). مدوک. ( منتهی الارب ) :
این بوی سای این فلکی هاون
میسایدم بدسته آزارش.
این بوی سای این فلکی هاون
میسایدم بدسته آزارش.
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
سنگی که بر روی آن داروهای خوش بو می ساییدند.
کلمات دیگر: