( مصدر ) امیدوار کردن بطمع افکندن آزمند کردن .
اطماع
فرهنگ فارسی
( مصدر ) امیدوار کردن بطمع افکندن آزمند کردن .
فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ طمع ، آزها، حرص ها. طمع ها.
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) به طمع افکندن .
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طمع ؛ آزها، حرص ها. طمع ها.
لغت نامه دهخدا
اطماع. [ اِ ] ( ع مص ) در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. ( از متن اللغة ). در طمع انداختن. ( از کنز ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). به طمع افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به تطمیع شود.
اطماع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَمَع. (دهار) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ج ِ طَمَع، بمعنی مرسوم لشکر. گویند: امرهم الامیر باطماعهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ طَمَع، روزی لشکر. گویند: اخذ الجنداطماعهم ؛ ای ارزاقهم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة): بر عقب آن مطالب به ارزاق و اطلاقات وجوه اطماع آغاز نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 73). || اوقات گرفتن مرسوم لشکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اوقات گرفتن لشکر روزی خویش را. (از متن اللغة). و رجوع به طمع شود. || (ص ، اِ) ج ِ طامع. (اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ِ طامع، بمعنی آزمند و حریص . (منتهی الارب ). و رجوع به طامع شود.
اطماع . [ اِ ] (ع مص ) در آز فکندن کسی را. آزمند کردن کسی را. تطمیع. (از متن اللغة). در طمع انداختن . (از کنز) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). امیدوار کردن و آزمند گردانیدن کسی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به طمع افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به تطمیع شود.
فرهنگ عمید
طمع#NAME?
کسی را به طمع انداختن؛ آزمند کردن.
کسی را به طمع انداختن، آزمند کردن.