کلمه جو
صفحه اصلی

اشمام

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - بویانیدن . ۲ - بو کردن .

لغت نامه دهخدا

اشمام . [ اِ ] (ع مص ) بوییدن . (منتهی الارب ). چیز خوشبوی را بوییدن . (از اقرب الموارد) (غیاث ). || بویانیدن . (منتهی الارب )(تاج المصادر) (مجمل اللغة) (غیاث ). || سراستیخ رفتن و بچپ و راست برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گذشتن در حال سر بلند کردن . (از اقرب الموارد). سر را بلند کرده رفتن . سر برداشتن در رفتار. گذشتن در حال سرافرازی و تکبر. (از تاج العروس ). || اندک بریدن حجام و خافضه ختان و بظر را یقال : اشم الحجام الختان ؛ اذا اخذ منهما قلیلاً. (منتهی الارب ). || نزدیک شدن ریح به نقا: ریاح اسفت بالنقا و اشمت . (از اقرب الموارد). || عدول کردن از چیزی . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || اشمام حرف ؛ در تداول قراء و نحویان عبارت ازاشاره کردن به حرکت است بی آنکه آوازی برآید. و بهمین سبب در شعر به وزن خلل نرساند. (از اقرب الموارد).اشمام حرف ؛ ساکن کردن آن با به هم آوردن لبها بدان سان که جز بمشافهه کس درنیابد و گفته ٔ آن را درک نکند. (مجمل اللغة). و در دیگر کتب لغت آورده اند: حرکت خفیه از ضمه یا کسره به حرف دادن بطوری که شنیده نشودو تنها از حرکت لب دانسته آید. غنچه کردن لب و آن وقتی است که حرف موقوف علیه مضموم باشد. حرف ساکن را بوی ضمه یا کسر دادن بطرزی که شنیده نشود و حرکت لب دیده شود. تخفیف دادن حرف را چنانکه شنیده نشود. و جرجانی آرد: آماده کردن لبها برای تلفظ کردن ضمه است لیکن ضمه بتلفظ درنمی آید بدین منظور که ضمه ٔ ماقبل آن یا ضمه ٔ حرف موقوف علیه را بفهمانند و پیداست که شخص کور آن را درک نمی کند. (از تعریفات ). بویانیدن حرف را ضمه یا کسره به روشی که شنیده نشود و در صحاح آمده است بویانیدن ضمه یا کسره بحرف است و هو اقل من روم الحرکة لانه لایسمع و انما یتبین بحرکة الشفة و لایعتد بها حرکة لضعفها و الحرف الذی فیه الاشمام ساکن او کالساکن و لایکسر وزناً. (از منتهی الارب ) (تاج العروس ). در نزد قاریان و نحویان عبارت از اشاره بحرکت است بی آنکه آواز برآید و بقولی قرار دادن دو لب بر وضع و صورت طبیعی آن است و هر دو قول یکی است . و اشمام بضم اختصاص دارد خواه حرکت اعراب و خواه بناء بود در صورتی که لازم باشد و به این معنی از اقسام وقف است چنانکه در اتقان آمده است ، اما اشمام بمعنی این که کسره را به ضمه مایل کنند چنان است که یای ساکن پس از واو را اندکی به ضمه میل دهند ازین رو که یاء تابع حرکت ماقبل خود باشد و نحویان و قاریان این گونه را در کلمه هایی نظیر «قیل » و «بیع» بکار برند. و برخی گفته اند اشمام در کلمه هایی چون «قیل » و «بیع» همچون اشمام در حالت وقف است ، یعنی برهم نهادن دو لب با کسره ٔ خالص فاءالفعل . و این اختلاف در نزد دو گروه مشهور است . و بقولی اشمام آن است که پس از یای ساکن ضمه ٔ خالص تلفظ کنند و این رأی غیرمشهور است و غرض از اشمام در کلمه هایی چون «قیل » و «بیع» اجازه دادن به این است که اصل ضمه در اوایل این حروف است . چنین است در فوائد الضیائیة در مبحث فعل مجهول . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و در محکم آمده است : اشمام روم حرف ساکن به حرکتی خفی است که بدان پروا نشود و وزن را درهم نشکند چنانکه سیبویه هنگامی که این شعر را انشاد کرد:
متی انام لایؤرقنی الکری
لیلاً و لااسمع اجراس المطی
قاف را در کلمه ٔ «لایؤرقنی » مجزوم خواند و آنگاه گفت : شنیدم برخی از تازیان بدان بوی ضمه میدهند چنانکه گویی گفته اند: «متی انام غیرمؤرق ». و جوهری از سیبویه پس از انشاد این بیت نقل کرده است که عرب به قاف اندکی بوی ضمه می دهد و اگر به حرکت اشمام اعتنا شود، وزن بیت درهم میشکند و تقطیع آن بدین سان میگردد: «رقنی الکری » «متفاعلن » و چنین وزنی تنها مطابق بحر کامل است در صورتی که این بیت از بحر رجز است . (از تاج العروس ). و واو اشمام ضمه ، واو معدوله را گویند زیرا که این واو بعد از خای نقطه دار مفتوح خوانده میشود و فتحه ٔ آن خالص است بلکه بویی از ضمه دارد. (ناظم الاطباء).


اشمام. [ اِ ] ( ع مص ) بوییدن. ( منتهی الارب ). چیز خوشبوی را بوییدن. ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ). || بویانیدن. ( منتهی الارب )( تاج المصادر ) ( مجمل اللغة ) ( غیاث ). || سراستیخ رفتن و بچپ و راست برگشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گذشتن در حال سر بلند کردن. ( از اقرب الموارد ). سر را بلند کرده رفتن. سر برداشتن در رفتار. گذشتن در حال سرافرازی و تکبر. ( از تاج العروس ). || اندک بریدن حجام و خافضه ختان و بظر را یقال : اشم الحجام الختان ؛ اذا اخذ منهما قلیلاً. ( منتهی الارب ). || نزدیک شدن ریح به نقا: ریاح اسفت بالنقا و اشمت. ( از اقرب الموارد ). || عدول کردن از چیزی. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). || اشمام حرف ؛ در تداول قراء و نحویان عبارت ازاشاره کردن به حرکت است بی آنکه آوازی برآید. و بهمین سبب در شعر به وزن خلل نرساند. ( از اقرب الموارد ).اشمام حرف ؛ ساکن کردن آن با به هم آوردن لبها بدان سان که جز بمشافهه کس درنیابد و گفته آن را درک نکند. ( مجمل اللغة ). و در دیگر کتب لغت آورده اند: حرکت خفیه از ضمه یا کسره به حرف دادن بطوری که شنیده نشودو تنها از حرکت لب دانسته آید. غنچه کردن لب و آن وقتی است که حرف موقوف علیه مضموم باشد. حرف ساکن را بوی ضمه یا کسر دادن بطرزی که شنیده نشود و حرکت لب دیده شود. تخفیف دادن حرف را چنانکه شنیده نشود. و جرجانی آرد: آماده کردن لبها برای تلفظ کردن ضمه است لیکن ضمه بتلفظ درنمی آید بدین منظور که ضمه ماقبل آن یا ضمه حرف موقوف علیه را بفهمانند و پیداست که شخص کور آن را درک نمی کند. ( از تعریفات ). بویانیدن حرف را ضمه یا کسره به روشی که شنیده نشود و در صحاح آمده است بویانیدن ضمه یا کسره بحرف است و هو اقل من روم الحرکة لانه لایسمع و انما یتبین بحرکة الشفة و لایعتد بها حرکة لضعفها و الحرف الذی فیه الاشمام ساکن او کالساکن و لایکسر وزناً. ( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ). در نزد قاریان و نحویان عبارت از اشاره بحرکت است بی آنکه آواز برآید و بقولی قرار دادن دو لب بر وضع و صورت طبیعی آن است و هر دو قول یکی است. و اشمام بضم اختصاص دارد خواه حرکت اعراب و خواه بناء بود در صورتی که لازم باشد و به این معنی از اقسام وقف است چنانکه در اتقان آمده است ، اما اشمام بمعنی این که کسره را به ضمه مایل کنند چنان است که یای ساکن پس از واو را اندکی به ضمه میل دهند ازین رو که یاء تابع حرکت ماقبل خود باشد و نحویان و قاریان این گونه را در کلمه هایی نظیر «قیل » و «بیع» بکار برند. و برخی گفته اند اشمام در کلمه هایی چون «قیل » و «بیع» همچون اشمام در حالت وقف است ، یعنی برهم نهادن دو لب با کسره خالص فاءالفعل. و این اختلاف در نزد دو گروه مشهور است. و بقولی اشمام آن است که پس از یای ساکن ضمه خالص تلفظ کنند و این رأی غیرمشهور است و غرض از اشمام در کلمه هایی چون «قیل » و «بیع» اجازه دادن به این است که اصل ضمه در اوایل این حروف است. چنین است در فوائد الضیائیة در مبحث فعل مجهول. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و در محکم آمده است : اشمام روم حرف ساکن به حرکتی خفی است که بدان پروا نشود و وزن را درهم نشکند چنانکه سیبویه هنگامی که این شعر را انشاد کرد:

فرهنگ عمید

۱. بوییدن، بوییدن چیزی، بو کردن.
۲. بو بردن.
۳. بویانیدن.
۴. (ادبی ) با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اشاره کردن به حرکت ضمّه یا کسره بدون برآمدن آواز آن را اِشمام گویند. عنوان یاد شده به مناسبت در باب صلات به کار رفته است.
اشاره کردن به حرکت ضمّه یا کسره بدون برآمدن آواز آن را اِشمام گویند.
ترک اشمام در اذان و اقامه
همچنان که ترک اعراب آخر هر فصل از اذان و اقامه مستحب است، ترک اشمام آن نیز ـ که نوعی شائبه اعراب در آن است ـ بنا به تصریح برخی مستحب است.

پیشنهاد کاربران

متوجه شدن


کلمات دیگر: