کلمه جو
صفحه اصلی

اطباق

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جمع طبق خوانها خوانچه ها . ۲ - جمع طبقه مرتبه ها طبقه ها .
اجماع کردن بر کاری و فراز آمدن بر آن . اتفاق کردن . اطباق قوم بر امر اجماع کردن آنان . یا اطباق چیزی . پوشانیدن آن را .

فرهنگ معین

(اَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جِ طَبَق . ۱ - خوان ها، خوانچه ها. ۲ - جِ طبقه ، مرتبه ها.
( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - مطابقه کردن . ۲ - برهم نهادن ، جمع شدن برای کاری .

(اَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ طَبَق . 1 - خوان ها، خوانچه ها. 2 - جِ طبقه ؛ مرتبه ها.


( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مطابقه کردن . 2 - برهم نهادن ، جمع شدن برای کاری .


لغت نامه دهخدا

اطباق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَبَق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67 ) ( متن اللغة ). ج ِ طَبَق ، تاه هر چیزی و پوشش آن. ( آنندراج ). تاه ها. طبقها. رجوع به طَبَق شود : و اطباق طاق رواق آن جلال بر صورتی پرداخته. ( رشیدی ).
نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام
گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری.
خواجوی کرمانی.
- امثال :
الدهر اطباق ؛ یعنی روزگارحالات است. ( از اقرب الموارد ).

اطباق. [ اِ ] ( ع مص ) اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اتفاق کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اطباق قوم بر امر؛ اجماع کردن آنان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || اطباق چیزی ؛ پوشانیدن آن را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). پوشانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ). چیزی پوشیدن. ( آنندراج ). || بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || باریدن باران هفت روز پیوسته. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مُطْبَق گرداندن چیزی. ( از اقرب الموارد ). || طبق برافکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || اطباق شب ؛ تاریک شدن آن. || اطباق حُمّی ̍ ( تب ) بر کسی ؛ دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. ( از اقرب الموارد ). || ما اطبقه ؛ کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ما اَطْبَق َ فلاناً؛یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ ( از اقرب الموارد ).
- اطباق کردن ؛ اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن : بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به اطباق شود.
- حروف اطباقی یا مطبقه ؛ عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مُطْبَق شود. رجوع به حرف مطبق شود.

اطباق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَبَق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67) (متن اللغة). ج ِ طَبَق ، تاه هر چیزی و پوشش آن . (آنندراج ). تاه ها. طبقها. رجوع به طَبَق شود : و اطباق طاق رواق آن جلال بر صورتی پرداخته . (رشیدی ).
نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام
گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری .

خواجوی کرمانی .


- امثال :
الدهر اطباق ؛ یعنی روزگارحالات است . (از اقرب الموارد).

اطباق . [ اِ ] (ع مص ) اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اتفاق کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اطباق قوم بر امر؛ اجماع کردن آنان . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اطباق چیزی ؛ پوشانیدن آن را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی پوشیدن . (آنندراج ). || بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || باریدن باران هفت روز پیوسته . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مُطْبَق گرداندن چیزی . (از اقرب الموارد). || طبق برافکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || اطباق شب ؛ تاریک شدن آن . || اطباق حُمّی ̍ (تب ) بر کسی ؛ دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. (از اقرب الموارد). || ما اطبقه ؛ کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ما اَطْبَق َ فلاناً؛یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ (از اقرب الموارد).
- اطباق کردن ؛ اجماع کردن . همرای شدن . اتفاق کردن : بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق . (جهانگشای جوینی ). رجوع به اطباق شود.
- حروف اطباقی یا مطبقه ؛ عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مُطْبَق شود. رجوع به حرف مطبق شود.


فرهنگ عمید

= طبق
۱. پوشاندن.
۲. تا کردن، بر هم نهادن.
۳. اجماع کردن بر کاری، گرد آمدن و هم رٲی شدن گروهی برای کاری.

طبق#NAME?


۱. پوشاندن.
۲. تا کردن؛ بر هم نهادن.
۳. اجماع کردن بر کاری؛ گرد آمدن و هم‌رٲی شدن گروهی برای کاری.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منطبق شدن بخشی از سطح زبان با سقف دهان هنگام تلفّظ حرف را اِطباق (به کسر همزه) گویند.
اطباق مترادف الصاق است و به معنای منطبق کردن و روی هم قرار دادن دو سطح است.
معنای اصطلاحی إطباق
اطباق از صفات حروف و از اصطلاحات علم تجوید است و عبارت است از: "مطابق شدن بخشی از سطح زبان با سقف دهان در هنگام تلفظ حرف ". در تلفظ برخی حروف مثل "ضاد" سطح زبان با حالتی شبیه سقف دهان به آن نزدیک می شود، یعنی زبان خود را با سقف دهان منطبق می کند.
اثر اطباق
اطباق در حرف موجب پر حجم و درشت شدن آن در تلفظّ می گردد.
حروف دارای اطباق
...


کلمات دیگر: