اشکوخ
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
( آشکوخ ) ( اِ. ) سکندری .
(اِ یا اُ ) ۱ - (اِمص . ) لغزش . ۲ - خزیدن . ۳ - مجازاً: سهو، خطا.
(اِ یا اُ ) ۱ - (اِمص . ) لغزش . ۲ - خزیدن . ۳ - مجازاً: سهو، خطا.
(اِ یا اُ) 1 - (اِمص .) لغزش . 2 - خزیدن . 3 - مجازاً: سهو، خطا.
لغت نامه دهخدا
( آشکوخ ) آشکوخ. ( اِمص ) سکندری.
اشکوخ. [ اَ / اِ ] ( اِمص ) لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی.( برهان ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). و مصدر آن اشکوخیدن است. ( انجمن آرا ). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی. ( از رشیدی ). لغزیدن. ( سروری ) ( شعوری ) . || مجازاً، سهو و خطا. ( ناظم الاطباء ). || خزیدن و شکوخ نیز گویند. ( شعوری ) ( سروری ). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود.
اشکوخ. [ اَ / اِ ] ( اِمص ) لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی.( برهان ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). و مصدر آن اشکوخیدن است. ( انجمن آرا ). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی. ( از رشیدی ). لغزیدن. ( سروری ) ( شعوری ) . || مجازاً، سهو و خطا. ( ناظم الاطباء ). || خزیدن و شکوخ نیز گویند. ( شعوری ) ( سروری ). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود.
اشکوخ . [ اَ / اِ ] (اِمص ) لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی .(برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). و مصدر آن اشکوخیدن است . (انجمن آرا). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی . (از رشیدی ). لغزیدن . (سروری ) (شعوری ) . || مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء). || خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری ) (سروری ). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود.
فرهنگ عمید
( آشکوخ ) ۱. سکندری.
۲. لغزش.
سکندری، لغزش.
۲. لغزش.
سکندری، لغزش.
سکندری؛ لغزش.
کلمات دیگر: