کلمه جو
صفحه اصلی

اشنان

فارسی به انگلیسی

common soda - plant, salsola soda


فرهنگ فارسی

( اسم ) درختچه ایست از تیر. اسفناجیان که خاص نواحی گرم و کویری است و گاه در سواحل دریای شور میروید . دارای برگهای متناوب با گلهای منفرد و یا دوتایی ( دوقلو ) اشنون اشنوم اشنیان بلار بلال .
قنطره اشنان محلتی ببغداد بود

لغت نامه دهخدا

اشنان. [ اِ ] ( ع مص ) اشنان غارت بر کسان ؛ پریشان و از هر طرف ریختن غارت را بر آنان. ( منتهی الارب ). از هر سوی غارت را بسوی کسان متوجه کردن. ( از المنجد ). || اشنان قربه ؛ کهنه گردیدن مشک. ( منتهی الارب ). کهنه و خشک شدن آن. ( از المنجد ).

اشنان. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شَن ، بمعنی مشک کهنه. ( از المنجد ). و رجوع به شَن شود.

اشنان. [ اُ / اِ ] ( اِ ) جوالیقی گوید معرب از فارسی است. و ابوعبیده گفته است به دو لغت ( لهجه ) تلفظ شود ( ضم و کسر ) و آنراحُرُض خوانند. همزه آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله لام آن است لیکن تکرار آن برای ملحق ساختن کلمه به «قرطاس » است. ( از المعرب جوالیقی ص 24 ). ابن درید نیز در جمهره بنقل از المزهر گوید: اشنان از کلمه هایی است که عرب آنرا از پارسی گرفته است. گیاهی باشد که بدان رخت شویند و بعد از طعام خوردن دست نیز بدان بشویند و آنرا بعربی غاسول خوانندو چون آنرا بسوزانند، اشخار شود. ( برهان ). گیاهی است شور که در زمین شور روید، چون بدان جامه شویند مثل صابون سفید گرداند و هرگاه که آنرا میسوزند، شخار میشود یعنی سجی گردد. ( غیاث ) ( آنندراج ). گیاهی است که بدان دست شویند و به تازی غاسول خوانند. ( جهانگیری ). و آنرا اشنه نیز گویند. ( سروری ). گیاهی است که در شوره زمین روید، نافع است گر و خارش را. چون بسوزند وچند گاه در زمین شور گذارند اشخار شود. لیکن در عربی نیز آورده اند. ( رشیدی ). گیاهی که بدان رخت و دست شویند و چون بسوزانند اشخار شود. ( انجمن آرا ). گیاهی است خوشبوی که بعد خوردن طعام بدان دست شویند تا چربش ببرد و آنرا اشنه نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). عمل صابون دارد، اگر جامه بدان شویند، سپید گردد و در زفان گویا مذکور است که گیاهی است از جنس شورگیاه که از شخار سازند، بهندی چوکاگویند. ( مؤیدالفضلا ). بهندی چوک است. ( الفاظ الادویه ). آنرا چوبه و چوده هم گویند. ( فرهنگ خطی ). و آن مایه قلیاست و قلیا را کلیاب خوانند. ( نزهةالقلوب ). ورجوع به معالم القربة چ کمبریج ص 158 شود. گیاه بلکه ریشه ای است که بدان مانند صابون رخت شویند و آنرا اشنه و اشلم هم گویند و چند قسم است. اعلای آن سبزرنگ است که آنرا بارقی گویند و بارق محلی است نزدیک کوفه. ( از شعوری ج 1 ص 148 ). گیاهی است بی برگ که آنرا غاسول خوانند. ( منتهی الارب ). هر گیاه شور که بدان دستها را بشویند. ( از المنجد ). آنرا انواعی است که لطیفترین آنها سپید است و آنرا خروالعصافیر نامند و بهترین آن سبز است. ( از مفردات قانون ابن سینا چ تهران ص 160 س 13 ). شجره ابومالک. عرق الحلاوة. ابوطاهر. ( دهار ). صابون انفاق. چوبک شویه. ( الفاظ الادویه ). نظیف. حُرْض و حُرُض. چوبه. چوبک اشنان . چوبک. وُشنان. وَشنان. وِشنان. ( منتهی الارب ).اشلان. بلار. ( الفاظ الادویه ). چوغان. ( ریحانة الادب ). ابوحلسا. ( تذکره ضریر انطاکی ): عُنْظُوان ؛ بهترین اشنان. ( منتهی الارب ). اشنه. بلخج. اشنان جامه شوی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اشلوم ، بلهجه کرمان :

اشنان . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان که در 55 هزارگزی جنوب خاور اردستان و 18 هزارگزی شمال شوسه ٔ کوهپایه به اصفهان واقع است . محلی کوهستانی معتدل است و سکنه ٔ آن 181 تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی است . آب ده از قنات تأمین میشود و محصولات آن ، غلات و کتیرا و شغل اهالی زراعت است . راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).


اشنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَن ّ، بمعنی مشک کهنه . (از المنجد). و رجوع به شَن ّ شود.


اشنان . [ اِ ] (ع مص ) اشنان غارت بر کسان ؛ پریشان و از هر طرف ریختن غارت را بر آنان . (منتهی الارب ). از هر سوی غارت را بسوی کسان متوجه کردن . (از المنجد). || اشنان قربه ؛ کهنه گردیدن مشک . (منتهی الارب ). کهنه و خشک شدن آن . (از المنجد).


اشنان . [ اُ / اِ ] (اِ) جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. همزه ٔ آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله ٔ لام آن است لیکن تکرار آن برای ملحق ساختن کلمه به «قرطاس » است . (از المعرب جوالیقی ص 24). ابن درید نیز در جمهره بنقل از المزهر گوید: اشنان از کلمه هایی است که عرب آنرا از پارسی گرفته است . گیاهی باشد که بدان رخت شویند و بعد از طعام خوردن دست نیز بدان بشویند و آنرا بعربی غاسول خوانندو چون آنرا بسوزانند، اشخار شود. (برهان ). گیاهی است شور که در زمین شور روید، چون بدان جامه شویند مثل صابون سفید گرداند و هرگاه که آنرا میسوزند، شخار میشود یعنی سجی گردد. (غیاث ) (آنندراج ). گیاهی است که بدان دست شویند و به تازی غاسول خوانند. (جهانگیری ). و آنرا اشنه نیز گویند. (سروری ). گیاهی است که در شوره زمین روید، نافع است گر و خارش را. چون بسوزند وچند گاه در زمین شور گذارند اشخار شود. لیکن در عربی نیز آورده اند. (رشیدی ). گیاهی که بدان رخت و دست شویند و چون بسوزانند اشخار شود. (انجمن آرا). گیاهی است خوشبوی که بعد خوردن طعام بدان دست شویند تا چربش ببرد و آنرا اشنه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). عمل صابون دارد، اگر جامه بدان شویند، سپید گردد و در زفان گویا مذکور است که گیاهی است از جنس شورگیاه که از شخار سازند، بهندی چوکاگویند. (مؤیدالفضلا). بهندی چوک است . (الفاظ الادویه ). آنرا چوبه و چوده هم گویند. (فرهنگ خطی ). و آن مایه ٔ قلیاست و قلیا را کلیاب خوانند. (نزهةالقلوب ). ورجوع به معالم القربة چ کمبریج ص 158 شود. گیاه بلکه ریشه ای است که بدان مانند صابون رخت شویند و آنرا اشنه و اشلم هم گویند و چند قسم است . اعلای آن سبزرنگ است که آنرا بارقی گویند و بارق محلی است نزدیک کوفه . (از شعوری ج 1 ص 148). گیاهی است بی برگ که آنرا غاسول خوانند. (منتهی الارب ). هر گیاه شور که بدان دستها را بشویند. (از المنجد). آنرا انواعی است که لطیفترین آنها سپید است و آنرا خروالعصافیر نامند و بهترین آن سبز است . (از مفردات قانون ابن سینا چ تهران ص 160 س 13). شجره ٔ ابومالک . عرق الحلاوة. ابوطاهر. (دهار). صابون انفاق . چوبک شویه . (الفاظ الادویه ). نظیف . حُرْض و حُرُض . چوبه . چوبک اشنان . چوبک . وُشنان . وَشنان . وِشنان . (منتهی الارب ).اشلان . بلار. (الفاظ الادویه ). چوغان . (ریحانة الادب ). ابوحلسا. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ): عُنْظُوان ؛ بهترین اشنان . (منتهی الارب ). اشنه . بلخج . اشنان جامه شوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اشلوم ، بلهجه ٔ کرمان :
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.

شهید بلخی .


من فراموش نکردستم و نی خواهم کرد
آن تبوک جو و آن ناوه ٔ اشنان ترا.

منجیک ترمذی .


مغز است ترا ریم اگرچه شویی
دستار به صابون و تن به اشنان .

ناصرخسرو.


گفت چندان بده که بهای اشنان و صابون باشد. (اسرارالتوحید ص 103). از نواحی آن اشنان خیزد که از ارکان حوائج خلق است که مثل آن نیست در دیگر نواحی و همچنین اشخار. (تاریخ بیهق ).
اشنانْش برنکرده سر از بادبان خاک
کز تابش سموم شدی درزمان شخار.
اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی و جهانگیری و سروری و شعوری و آنندراج ).
نرفته است چو در جامه شان ز ما اشنان
عجب مدار که شویند آن بخواری سر.

نظام قاری (دیوان ص 17).


علفی است معروف که در شوره زار میروید و در صحراهای سوریه بسیار میباشد و اعراب آنرا سوزانیده و خاکسترش رابه صابون پزان فروشند و این خاکستر دارای سود و پتاس میباشد. (قاموس کتاب مقدس ). ابوریحان گوید: لطیفتر انواع آن باشد که به خرو عصافیر نامند و این نوع را کرمک خوانند و «دیگری » گوید نوعی ازو هست که آنرا قاقلی گویند و بعربی راثانا نامند و او در غایت شوری بود و ابوحنیفة گوید حرض اشنان را گویند و از جمله انواع سفیدتر است و در زمین حضارم بود و آن موضعی است در بادیه ٔ یمامه . و ازهری گوید درخت اشنان آن است که او را حرض گویند و او از جنس شوره گیاه است و ازو شخار سازند به آن طریق که او را سوزند و شیره ای که ازوبیرون آید، جمع کنند یا آنکه سوزند و آب برو ریزند،جرم او منعقد شود و شخار گردد و به آن جامه شویند وحرض را برومی اروقیس گویند و در بعضی نواحی روم سعیار خوانند و بلغت سریانی جلامفاصرا گویند و به پارسی اشنان گازران گویند. ارجانی گوید گرم و خشکست در دوم و پاک کننده است و از غایت قوت تنقیه و حدت که دارد چرب و رشی و انواع رشی را پاک کند و انواع آن مختلف است و تیزترین انواع آن است که به طعم تیزتر و به لون سبزتر و بهترین وی آن است که به فضله ٔ گنجشک ماند.(ترجمه ٔ صیدنه ). حرض گویند و آن انواع است و آنرا غاسول خوانند و بهترین آن بارقی است سبزناک و بارق موضعی است نزدیک کوفه و لطیفترین آن سفید بود و طبیعت آن گرم است در دوم و ماسرجویه گوید گرم و خشکست در دوم محرق بود. منفعت وی آن است که مفتح سده بود و مقیی ٔ. گوشت زیاده بخورد و نیم درم از وی عسرالبول بگشاید و یک درم در وی حیض براند و سه درم مسهل مایه ٔ مستسقی بود و پنج درم از وی بچه ٔ مرده یا زنده بیندازدو ده درم از وی سم ّ قاتل بود و مضر بود به مثانه و مصلح وی عسل است با گزانگبین و گویند مصلح وی تخم خربزه است و از عقب وی روغن بنفشه . (اختیارات بدیعی ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و الفاظالادویه شود. این درختچه تنها در کویرهای نمک و شوره زارها در اطراف خوار و دامغان و کویرهای شمال خراسان و اطراف یزد دیده میشود. (گااوبا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1ص 281 و ج 2 ص 280 شود. دزی درباره ٔ کلمه ٔ اشنان این منابع را نیز یاد کرده است : لین و اطلاعات گرانبهای رولف از ص 37 ببعد.

اشنان . [ اُ] (اِخ ) (قنطرة...) قنطره ٔ اشنان . محلتی به بغداد بود. (از معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز، و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، چوبک اشنان، اشنان قلیا، آذربو، آذربویه، غاسول، خَرند، خلخان: اشنانش بر نکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدین اخسیکتی: ۱۳۱ ).

دانشنامه عمومی

اُشنان (نام علمی: Seidlitzia rosmarinus) نام یک گونه از سرده اشنان (سرده) است.اشنان گیاهی است با شاخه های باریک، برگ های ریز، و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید.
فرهنگ فارسی عمید.
نام های دیگر آن چوبک اشنان؛ اشنان قلیا؛ آذربو؛ آذربویه؛ غاسول؛ خَرند؛ و خلخان است.
از خاکستر حاصل از سوزاندن شاخ و برگ گیاه اشنان، ماده ای قلیایی «کلیاب» بدست می آورند که در مراکز صنعتی و سنتی مانند صابون سازی، سفالگری، شستشوی نخ های ابریشم و شیشه گری استفاده می کنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اشنان (حرض؛ غاسول) گیاهی شور و خوش بو برای شست و شوی دست و لباس می باشد. از آن در باب های طهارت، زکات و حج به مناسبت سخن رفته است.
وضو و غسل با آب مضاف مانند آب اشنان (آبی که بر اثر اضافۀ اشنان بر آن، مضاف شده است) جایز نیست.
ذرات اشنان در لباس نجس تطهیر شده
لباس نجسی که با اشنان شسته شده، چنانچه پس از شست و شو، ذرّات اشنان در آن باقی مانده باشد، به تطهیر زیان نمی رساند.
شستن عورتین میت با اشنان
شستن عورتین میّت با اشنان مستحب است.
تیمم بر اشنان
...


کلمات دیگر: