کلمه جو
صفحه اصلی

اصباح

فرهنگ فارسی

بامدادها، جمع صبح
( مصدر ) ۱ - بامداد کردن . ۲ - در آمدن در بامداد .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - بامداد کردن . ۲ - درآمدن بامداد.

لغت نامه دهخدا

اصباح. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صبح ، بمعنی بامداد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بامدادها. ( غیاث اللغات ) ( تاج العروس ). قال اﷲ عزوجل : فالق الاصباح ؛ فراء گوید اگر اصباح و امساء ( بفتح ) بخوانیم جمع مساء و صبح است مانند ابکار و ابکار ( بفتح و کسر )، شاعر گوید :
أفنی ̍ ریاحاً و ذوی ریاح
تناسخ الامساء و الاصباح.
( از تاج العروس ).

اصباح. [ اِ ] ( ع مص ) صبح کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). صبحگاه گشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 13 ). بامداد کردن. || درآمدن در بامداد. ( منتهی الارب ). داخل شدن در صبح. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || در وقت بامداد شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 13 ) ( زوزنی ). در صباح رفتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). بامداد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || از حالی به حالی گشتن. ( غیاث ).از جائی به جائی گشتن. ( آنندراج ). بمعنی صار. ( منتهی الارب ). گشتن. شدن. گردیدن. اصبح فلان عالماً؛ ای صار. و آن از نواسخ است ، مبتدا را رفع و خبر را نصب میدهد. ( قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || اصباح حق ؛ ظهور و آشکار شدن آن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || خبردار شدن و انجام کار نگریستن ، یقال أصْبِح ْ؛ ای انتبه و ابصر رشدک. ( منتهی الارب ). آگاه گشتن. ( زوزنی ). أصْبِح ْ یا رجل ؛ ای انتبه من غفلتک. ( اقرب الموارد ). و العرب تقول : أصْبِح ْ یا فلان ؛ ای انتبه و ابصر رشدک. ( قطر المحیط ). || اصباح قوم ؛ بیدار شدن آنان در میانه شب.( از اقرب الموارد ). || اصباح شب ؛ صبح شدن آن ، گویند: أصْبِح ْ یا لیل ؛ ای اقبل بالصباح یا لیل. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || چراغ افروختن و چراغ روشن کردن : اصبح لنا مصباحاً؛ ای اسرجه. ( اقرب الموارد ). و صاحب تاج العروس آرد: اصطبح ؛ اسرج ، کأصبح و هذا من الاساس و الشمع مما یصطبح به ؛ ای یسرج به. ( از تاج العروس ). || ( اِ ) بامداد. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). بام. ( مهذب الاسماء ). اول فجر و چه بسا که آنرا بطور استعاره برای انتقال از ظلمت گناه به نور زهد بکار برند چون قول حریری :و قد انار مشیب الرأس اصباحی. ( از اقرب الموارد ).

اصباح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صبح ، بمعنی بامداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بامدادها. (غیاث اللغات ) (تاج العروس ). قال اﷲ عزوجل : فالق الاصباح ؛ فراء گوید اگر اصباح و امساء (بفتح ) بخوانیم جمع مساء و صبح است مانند ابکار و ابکار (بفتح و کسر)، شاعر گوید :
أفنی ̍ ریاحاً و ذوی ریاح
تناسخ الامساء و الاصباح .

(از تاج العروس ).



اصباح . [ اِ ] (ع مص ) صبح کردن . (غیاث ) (آنندراج ). صبحگاه گشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). بامداد کردن . || درآمدن در بامداد. (منتهی الارب ). داخل شدن در صبح . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || در وقت بامداد شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ). در صباح رفتن . (غیاث ) (آنندراج ). بامداد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || از حالی به حالی گشتن . (غیاث ).از جائی به جائی گشتن . (آنندراج ). بمعنی صار. (منتهی الارب ). گشتن . شدن . گردیدن . اصبح فلان عالماً؛ ای صار. و آن از نواسخ است ، مبتدا را رفع و خبر را نصب میدهد. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || اصباح حق ؛ ظهور و آشکار شدن آن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || خبردار شدن و انجام کار نگریستن ، یقال أصْبِح ْ؛ ای انتبه و ابصر رشدک . (منتهی الارب ). آگاه گشتن . (زوزنی ). أصْبِح ْ یا رجل ؛ ای انتبه من غفلتک . (اقرب الموارد). و العرب تقول : أصْبِح ْ یا فلان ؛ ای انتبه و ابصر رشدک . (قطر المحیط). || اصباح قوم ؛ بیدار شدن آنان در میانه ٔ شب .(از اقرب الموارد). || اصباح شب ؛ صبح شدن آن ، گویند: أصْبِح ْ یا لیل ؛ ای اقبل بالصباح یا لیل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || چراغ افروختن و چراغ روشن کردن : اصبح لنا مصباحاً؛ ای اسرجه . (اقرب الموارد). و صاحب تاج العروس آرد: اصطبح ؛ اسرج ، کأصبح و هذا من الاساس و الشمع مما یصطبح به ؛ ای یسرج به . (از تاج العروس ). || (اِ) بامداد. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). بام . (مهذب الاسماء). اول فجر و چه بسا که آنرا بطور استعاره برای انتقال از ظلمت گناه به نور زهد بکار برند چون قول حریری :و قد انار مشیب الرأس اصباحی . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: