پیغو. [ پ َ ] (اِخ ) (ملک کمال الدین ) عوفی در لباب الالباب آرد: «الملک المعظم پیغو ملک . در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت ، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین . اشعار او مدون است و دیوان شعر او با صغر حجم چون مردم دیده عزیز و چون دیده ٔ مردم گرامی و اگر تمامی اشعار او نقل کرده شود از غرض کتاب باز مانیم بعضی از حرف او ایراد کرده آمده ...»
ای راحت دل و جان ، ای آفتاب خوبان
ای جان نواز چون دل ، ای دلنواز چون جان .
و سپس بیست و چهار بیت دیگر از این قصیده نقل کند و آنگاه قصیدتی دیگر آرد در مدح خسر شاعر طغان مرغینان که با این بیت آغاز شود:
فرمان نافذ او بر حکمها دلیل
دست تصرف او بر ملکها دراز
خاقان حسام دین حسن بن علی که هست
از جمله ٔجهان ز همه چیز بی نیاز.
و هم قصیدتی دیگر آرد در حق همان ممدوح چنین :
خندید صبح چون دهن یار سیمتن
او خنده زد بمن و براو من در گریستن .
اما این دو قصیده از حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی متخلص به پیغوی است مداح پیغو ملک ، و در نسخه ٔ لباب الالباب قبل از نقل دو قصیده ٔ فوق ظاهراً عبارتی بوده است مشعر بر آنکه شاعران دیگر چنین مدایحی در حق او داشته اند و از نسخه آن عبارت حذف شده . و دو قصیده بدنبال قصیده ٔ پیغوملک و بنام او درج گردیده است و حال آنکه در صدر قصیده ٔ اول نام ممدوح که شعر در مدح اوست بالصراحه آمده است . مرحوم قزوینی در حواشی لباب الالباب نوشته اند: پیغوملک ظاهراً از ملوک الطوایف خانیه ٔ ماوراءالنهر است چه ایشان بعد از استیلاء قراخطائیان در ماوراءالنهر (از حدود سنه ٔ
530-
606 هَ . ق .) منقسم شده بودند بملوک صغار بسیار و هر ناحیه ٔ کوچکی در دست یکی از ایشان بود از جانب قراخطا. و مراد از کاشان ، کاشان ماوراءالنهر است - انتهی . این مرد آنچنان که سعید نفیسی در حواشی تاریخ بیهقی (جلد سوم ص
1362 تا
1377) نوشته است ملکشاه حسام الدین یا عزالدین حسن بن علی الغ پیغواست متوفی در
622 هَ . ق . ممدوح خواجه ضیاءالدین بن خواجه جلال الدین مسعود خجندی معروف به پارسی و حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی ، ظاهراً از امرای دوره ٔ سلجوقی و اشعار این شاعر اخیر چنانکه گفتیم در لباب الالباب با اشعار ممدوح او پیغو ملک مخلوط شده است و یا این اغتشاش در نسخه ٔ حاضر لباب الالباب رخ داده است . این شعر ظاهراً از پیغو ملک است :
بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل
بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان .
احوال و اشعار رودکی (ج 3ص 1181).
و هم از اوست چنانکه عوفی نیز درلباب الالباب آورده است :
رباعی
ای عقد جواهر خجل از نامه ٔ تو
مستورجهان فضل در جامه ٔ تو
بحر هنری روان شده در و گهر
چون ریگ بیابان ز سر خامه ٔ تو.
رباعی
هرگز نبدم لب تو یارب روزی
یابنده ٔ تو نیست مگر لب روزی
گیسوی تو صد روز شبی کرد ولیک
رخساره ٔ تو نکرد یک شب روزی .
هم او راست :
جستم برای فال کتابی و ناگهان
دستم به بحر گوهر سید حسن رسید
باصد زبان چگونه توان گفت شکر این
کانچ از خدای خواسته بودم بمن رسید.
هم او راست :
دیده ز جمال یار یابد
آن بهره که از کمال یابد
نی نی ز بهار کی توان یافت
هرچ آن ز جمال یار یابد
از روی چو گلستان او دل
گل جوید و لیک خار یابد
گفتم که ببند زلف را، گفت
این فتنه کجا قرار یابد
روزی که جفا پرست شد یار
آن روز زمانه کار یابد
چون او نتوان بعمرها یافت
هردم چو من او هزار یابد.