(اسم ) ازمقیدات آلات ذوات الاوتارو از آلات موسیقی آنچ بر آن وترواحدبندند.
یکتای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یکتای. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) یکتا. یکتاه. متحد. موافق :
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه یکتای دید.
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه یکتای دید.
فردوسی.
و رجوع به یکتاه و یکتا شود.کلمات دیگر: