بکارگيري , کارگماري , استخدام
توظیف
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
روزمره کردن بر کسی وظیفه نهادن .
لغت نامه دهخدا
توظیف. [ ت َ ] ( ع مص ) روزمره کردن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وظیفه روزانه معین کردن برای کسی. ( از اقرب الموارد ). وظیفه نهادن. ( زوزنی ). وظیفت برنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ عمید
۱. به کاری گماردن.
۲. جیره مقرر کردن برای کسی.
۲. جیره مقرر کردن برای کسی.
کلمات دیگر: