کلمه جو
صفحه اصلی

مسنون

فرهنگ فارسی

( صفت ) بدبو متعفن : لیکن آنگه که گهرت از تو شود بیرون تو همان تیره گل گند. مسنونی . ( ناصر خسرو )

فرهنگ معین

(مَ) [ ع . ] (ص .) بدبو، متعفن .


( ~ .) [ ع . ] (اِمف .) 1 - وارد شده در سنت . 2 - ختنه شده .


(مَ ) [ ع . ] (ص . ) بدبو، متعفن .
( ~ . ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - وارد شده در سنت . ۲ - ختنه شده .

لغت نامه دهخدا

مسنون. [ م َ ] ( ع ص ) مشورت کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تیزکرده از کارد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. ( ناظم الاطباء ). تیز: سنان مسنون ؛ سنانی تیز. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || آراسته کرده. روشن و تابان نموده. ( منتهی الارب ).روشن و تابان گشته. || هر چیز املس شده. ( ناظم الاطباء ). || تابان روی : رجل مسنون الوجه ؛ مرد تابان روی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آن که در روی و بینی او درازی باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). روئی کشیده. ( مهذب الاسماء ). آن که رو و بینی او دراز باشد. || راه رفته و سیرکرده شده. || سنت شده و ختنه شده. ( ناظم الاطباء ). سنت کرده شده. || مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت ، یعنی پیغمبر اسلام ( ص ). ( ناظم الاطباء ). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز. || مستحب. مندوب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): بعد از این غسل ها [ واجب ] همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه ، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... ( کشف الاسرار ج 2 ص 517 ). || بوی ناک : حماء مسنون ؛ گل و لای بوناک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). متغیر. ( ناظم الاطباء ): ماء مسنون ؛ آبی متغیرشده. ( مهذب الاسماء ). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- خاک مسنون ؛ خاک بوی ناک و گندیده :
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 79 ).
بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.
ناصرخسرو.
- گِل مسنون ؛ گل بوی ناک و متعفن :
بلکه به جان است نه به تن شرف مرد
نیست جسدها همه مگر گل مسنون.
ناصرخسرو.
گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی.
ناصرخسرو.
|| روغنی. نان در روغن پخته. ( دهار ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّسْنُونٍ: تغییر یافته - متعفن - گندیده
معنی صَلْصَالٍ: گِل خشکیده که وقتی زیر پا می رود صدا می کند(اصل معنای صلصال عبارت است از صدایی که از هر چیز خشکی چون میخ و امثال آن به گوش برسد ، و اگر گل خشکیده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده من صلصال کالفخار و من صلصال من حماء مسنون - از گل خشکیدهای از لای...
ریشه کلمه:
سنن (۲۱ بار)

این تعبیر در آیات 28و33. این سوره نیز آمده است. مسنون را ریخته شده (مصبوب) و متغیّر و مصوّر معنی کرده‏اند. در مجمع فرموده: مسنون به معنی مصبوب است از «سَنَنْتُ الْماءَ عَلی وَجْهِهِ» آب را به صورت او پاشیدم و به قولی به معنی متغیّر است و سیبویه آن را مصور گفته است. زمخشری آن را مصور، راغب متغیر و جوهری هموار، متغّیر بد بو و مصوّر گفته است. ابن اثیر در نهایه گوید: درباره بول اعرابی در مسجد آمده: «فَدَعا بِدَلْوٍ مِنْ ماءٍ فَسَنَّهُ عَلَیْهِ» یعنی دلوی آب خواست و بر آن ریخت و در حدیث ابن عمر آمده: «کانَ یَسُنَّ الْماءَ عَلی وَجْهِهِ»: آن را به صورت خویش می‏پاشید. زمخشری در فائق ذیل لغت «کرم» نقل کرده: مردی ظرفی پر از شراب به رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم هدیه آورد حضرت فرمود: خدا آن را حرام کرده است. گفت آیا به یهود تحفه نبرم که صله‏ای به من بدهند؟ فرمود: خدائیکه آن را حرام کرده هدیه دادنش را نیز حرام فرموده. گفت: پس چه کار کنم؟ فرمود: «سَنَّها بِالْبَطْحاءِ» آن را بریگزار بریز. در نهج البلاغه خطبه 1 درباره تربت آدم فرموده: «سَنَّتَها بِالْماءِ حَتّی خَلَصَتْ» یعنی با آب آن را مسنون کرد. گل خالص گردید و احتمال داده‏اند که به معنی هموار کردن باشد. ولی بهتر است به معنی آمیختن باشد. زمخشری و طبرسی گفته‏اند: حق آن است که مسنون صفت صاصال باشد یعنی از صلصالیکه از لجن سیاه و مصوّر بود. مسنون به معنی صاف شده نیز آمده مثل مرمر مسنون.


کلمات دیگر: