کلمه جو
صفحه اصلی

مسلوخ

فرهنگ فارسی

پوست کنده، حیوانی که پوستش راکنده باشند
( اسم ) ۱ - حیوانی که پوستش را کنده باشند پوست کنده: در حال خداوند تعالی حمالی را بدرخان. وی فرستاد با یک خروار آرد و یک حمال دیگر با یک مسلوخ و یک حمال دیگر باروغن و انگبین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حیوانی که پوستش را کنده باشند.

لغت نامه دهخدا

مسلوخ. [ م َ ] ( ع ص ) گوسپند پوست بازکرده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گوسپند و بز پوست کنده شده. ( غیاث ). گوسپند به کاردآمده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || مطلق پوست کنده. پوست برکنده. حیوانی که پوستش را کنده باشند :
به تن ماننده روباه مسلوخ
به سر ماننده پتفوز نسناس.
سوزنی.
- ضفدع مسلوخ ( وزغ پوست بازکرده ) ؛ از داروها که خار و پیکان از جراحت بیرون آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| ماه به آخررسیده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد، سلخ.
۲. (اسم ) [قدیمی] حیوانی که پوستش را کنده باشند.
۳. [قدیمی] پوست کنده.


کلمات دیگر: