کلمه جو
صفحه اصلی

اصنام

فرهنگ فارسی

بتها، جمع صنم
( اسم ) جمع صنم بتها بتان .
نام کتابی است تالیف ابن کلبی نسابه که احمد زکی پاشا آنرا طبع کرده و نام های اصنام و بیوت بزرگی را که در نزد عرب متداول بوده و ابن کلبی از آوردن آنها غفلت کرده است در آن گرد آورده و تالیف را تکمیل کرده است .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ صنم ، بُت ها.

لغت نامه دهخدا

اصنام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صنم ، بمعنی بت. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). بتها، و این جمع صنم است. ( غیاث ). چیزهایی که عوض خداوند پرستش کنند. ج ِ صنم ، بمعنی وثن ،معرب شمن. ( از قطر المحیط ). ج ِ صنم ، وثن و آن صورت یا تمثال انسان یا جانوریست که برای پرستش اتخاذ شود، یا هر آنچه بجز یزدان پرستیده گردد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به صنم شود. و در قرآن کریم کلمه اصنام بمعنی بتان در سوره اعراف ( 7 ) آیه 138 بدینسان آمده است : فَاءَتَوا علی قوم یعکفون علی اصنام. و نیزکلمه مزبور در سوره انعام ( 6 ) آیه 74 و سوره شعرا ( 26 ) آیه 71 و سوره ابراهیم ( 14 ) آیه 35 و سوره انبیاء ( 21 ) آیه 57 بهمین معنی بکار رفته است.
الغرانیق ، و منه قول امروءالقیس :
و بسم اﷲ والبلد الحرام
بعزی و الغرانیق الکرام.
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خودپرستی کمتر از اصنام نیست.
سعدی ( طیبات ).
|| بمجاز، دلبران. معشوقگان :
سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان
ما بت پرستی میکنیم آنگه چنین اصنام را.
سعدی.
رجوع به صنم و بت شود. || و در تداول حکمت اشراق ، اصنام یا ارباب اصنام را مرادف مُثُل آرند. سهروردی در ذیل عنوان مُثُل افلاطونی گوید: آیا شما اعتراف نکرده اید که صورت جوهر با اینکه عرض است در ذهن حاصل می آید، چنانکه گفته اید هر شی را وجودی در اعیان و وجودی در اذهان است ؟ پس هرگاه روا باشد که حقیقت جوهری در ذهن حاصل آید با اینکه عرض باشد، روا خواهد بود که در عالم عقلی ماهیت ها بذات خود قائم باشند و آنها را در این عالم اصنامی باشد که بذات خود قائم نباشند، چه آنها برای کمال غیر خود باشند و کمال ماهیت های عقلی را ندارند چنانکه مثل ماهیت های خارج از ذهن از جوهرها در ذهن حاصل آیند ولی به ذات خود قائم نباشند، چه آنها کمال یا صفتی برای ذهن اند و دارای آنچنان استقلالی همانند ماهیت های خارج نیستند تا به ذات خود قائم باشند. ( از حکمت اشراق ص 92 ). و در ص 159 آرد: و هرچند استعمال مثال در نوع مادی یا صنم فزونی یابد، چنانکه گویی بدان اختصاص یافته است ، همانا در رب النوع بکار رفته است ، زیرا هر یک از آن دو در حقیقت از وجهی مثالی برای دیگریست ، چه همچنانکه صنم مثالی برای رب صنم در عالم حس است همچنین رب صنم مثالی برای صنم در عالم عقل است ، و بهمین سبب ارباب اصنام را مُثُل خوانند. رجوع به ص 143 و 156 و 166 و 177 و 224 و 205 همان کتاب و مُثُل شود.

اصنام . [ اَ ] (اِخ ) اقلیم الاصنام ، به اندلس است . (منتهی الارب ). جمع صنم است و اقلیم اصنام در اندلس ازاعمال شدونه باشد و در آن حصنی است که معروف به طُبَیْل است و در زیر طبیل چشمه ٔ طبیعی پرآبی است که آب آن شیرین است و مردمان روزگارهای باستان از آن چشمه به جزیره ٔ قادس آب برده اند و آن بوسیله ٔ لوله های سنگی نر و ماده بوده است و هر جا به کوه برخورده اند کوه را شکافته و لوله ها را از درون کوه برده اند و چون به جایگاه های پست و زمینهای شوره زار برخورده اند پلهایی مقوس ساخته تا بدریا رسیده اند، آنگاه با لوله های سنگی بمسافت شش میل آب را از دریا نیز گذرانده اند تاسرانجام آنرا به جزیره ٔ قادس برده اند و گویند نشانه های آن هم اکنون نیز باقی است . و شرح آن در قادس نیز آمده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به قادس در همان کتاب و مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.


اصنام . [ اَ ] (اِخ ) الاصنام . نام شهری به الجزایر. || نام کتابی است تألیف ابن کلبی نسابه که احمد زکی پاشا آنرا طبع کرده و نام های اصنام و بیوت بزرگی را که در نزد عرب متداول بوده و ابن کلبی از آوردن آنها غفلت کرده است در آن گرد آورده و تألیف را تکمیل کرده است . (از اعلام المنجد).


فرهنگ عمید

= صنم

صنم#NAME?


دانشنامه عمومی

اصنام (استان بویره). اصنام (استان بویره) (به عربی: الأصنام) یک شهرداری در الجزایر است که در استان بویره واقع شده است. اصنام ۱۲٬۰۶۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُت ، تمثال یا پیکره ای (از ایزد، شخص و یا جانوری ) که به اعتقاد برخی از ادیان از جهاتی تقدس و جنبه الوهیت یافته است و واجد قدرت های فوق طبیعی شناخته می شود. بتها را از چوب ، سنگ ، سفال و یا انواع فلزات و حتی عاج و به اندازه های مختلف می سازند و در معابد (بتکده ها) و در خانه ها در جایگاه معین قرار می دهند و با آداب و اعمال خاص می پرستند.
«اصنام» جمع «صنم» و در لغت به معنای مجسمه و تندیس است که اصل آن، از واژه عبری یا آرامی «صلم» گرفته شده است. «صلم» و «صلمن» از واژهایی هستند که در متون مسند به معنای تندیس آمده اند.
معنای اصطلاحی و مشترکات معنوی
صنم در اصطلاح، به الهه های جاهلی گفته می شود که از چوب یا زر و سیم ساخته می شود و صورتی انسانی دارد. اصنام برای نزدیکی به خدایان، در معابد به آنها تقدیم می شد، این الهه ها وظیفۀ اجابت دعا و برآوردن آرزوها و شفای بیماران را بر عهده داشتند و به عنوان نذر به الهه های معبد تقدیم می شدند.«اوثان» جمع «وثن»، بت هایی از جنس سنگ بوده اند که رمز و سمبل خدا بوده اند و برایشان قربانی هایی تقدیم می شده است.«انصاب» نیز به سنگ های غبارآلوده ای می گفتند که در جایی نصب می کردند و در اطرافشان می چرخیدند و به این گونه، «دوار» می گفتند و نزد آنها قربانی می کردند. در ابتدا بر روی سنگ ها قربانی می شده است (مذبح) که به مرور زمان مقدس شده، جانشین خدایان شدند. قرآن کریم انصاب را «رجس»، و قربانی بر آنها را «عمل شیطانی» معرفی می کند.
اولین بت پرستان
نخستین پرستندگان بت ها را در میان اعراب، فرزندان حضرت اسماعیل (علیه السّلام) دانسته اند. زمانی که تنگی زندگی، ایشان را به کوچ اجباری از مکه وادار ساخت، هر خانواده، سنگی را از حرم برای حرمت به آن با خود برده و در هر منزلی مانند کعبه به دور آن می چرخید. این عمل در نسل های بعد، جای خود را به پرستش سنگ های حرم داد. نیز گفته اند که «عمرو بن ربیعۀ لحی» بعد از مسافرت به «بلقاء» شام با خود بتانی را آورده، مردم را به پرستش آنها وادار ساخت. علاقه به بت و پرستش آن، چنان در خمیره عرب سرشته شد که تا سیصد و شصت بت با اشکال و اندازه های مختلف در کعبه نگهد اری می کردند.
مهم ترین بت های عرب
...

[ویکی الکتاب] معنی أَصْنَامٍ: بتها
معنی یَعْکُفُونَ: ملازمت داشتند (ازعکوف به معنای ملازمت و ایستادن نزد چیزی است. عبارت "قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَیٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ" یعنی :همواره بر پرستش بتهای خود ملازمت داشتند)
معنی مَوْتُ: مرگ - مردن (کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَوْتَةَ: مرگ - مردن (کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَوْتَتَنَا: مرگ ما- مردن ما(کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَوْتِکُمْ: مرگتان - مردنتان(کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مُوتُواْ: بمیرید(کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَوْتِهِ: مردنش(کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَوْتِهَا: مردنش(کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَوْتَیٰ: مردگان(کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
معنی مَیْتَةَ: مرده (کلمه موت به معنای نداشتن حیات واز آثار حیات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خدای عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غیر احیاء)
ریشه کلمه:
صنم (۵ بار)

بت. جمع‏آن اصنام است. راغب گوید: صنم جثه‏ای است که از نقره یا مس یا چوب ساخته شود، آن را برای تقرّب به خدا پرستش می‏کردند. ابن اثیر در نهایه گفته: آن چیزی است که جز خدا معبود اخذ شود و به قولی آن چیزی است که جسم یا صورت نداشته باشد آن را وثن در اقرب الموارد تصریح شده که صنم معرّب است. اصنام به صیغه جمع پنج بار در قرآن آمده است: انعام:74، اعراف:138، ابراهیم:35، شعراء:71، انبیاء:57.

جدول کلمات

بتها


کلمات دیگر: