( اسم ) ۱ - بسرعت واداشته.۲- تهیه شده مهیا . ۳- قصد شده .۴- دامن بکمر زده : زان یک بنیان شرع گشته مشید زین یک دامان عدل گشته مشمر . ( قا آنی )
مشمر
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ شَ مَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - به سرعت واداشته . ۲ - تهیه شده ، مهیا. ۳ - قصد شده . ۴ - دامن به کمر زده .
لغت نامه دهخدا
مشمر. [ م ُ ش َم ْ م ِ ] ( ع ص ) مرد رسا و آزموده کار و دامن بر میان زننده برای دویدن. ( آنندراج ) ( غیاث ). مرد رسای آزموده کار. ( منتهی الارب ). مرد رسای آزموده کار و مجرب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دامن برزده. شکرده. ساخته. مهیا. آماده. مصمم. ( یادداشت مؤلف ) :
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر، ره انجامی مشمر.
مشمر. [ م ُ ش َم ْ م َ ] ( ع ص ) اسب تیزرفتار مستعد دویدن. ( آنندراج ) ( غیاث ). || خراب ویران. درهم. برچیده :
آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرود
وآن کعبه کرم بین چون بادیه مشمر.
که او را نباشد خردمند پیش.
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر، ره انجامی مشمر.
لبیبی.
مشمر. [ م ُ ش َم ْ م َ ] ( ع ص ) اسب تیزرفتار مستعد دویدن. ( آنندراج ) ( غیاث ). || خراب ویران. درهم. برچیده :
آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرود
وآن کعبه کرم بین چون بادیه مشمر.
شرف الدین شفروه.
مشمر بود ملک آن پادشاه که او را نباشد خردمند پیش.
سعدی.
مشمر. [ م ُ ش َم ْ م َ ] (ع ص ) اسب تیزرفتار مستعد دویدن . (آنندراج ) (غیاث ). || خراب ویران . درهم . برچیده :
آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرود
وآن کعبه ٔ کرم بین چون بادیه مشمر.
مشمر بود ملک آن پادشاه
که او را نباشد خردمند پیش .
آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرود
وآن کعبه ٔ کرم بین چون بادیه مشمر.
شرف الدین شفروه .
مشمر بود ملک آن پادشاه
که او را نباشد خردمند پیش .
سعدی .
مشمر. [ م ُ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) مرد رسا و آزموده کار و دامن بر میان زننده برای دویدن . (آنندراج ) (غیاث ). مرد رسای آزموده کار. (منتهی الارب ). مرد رسای آزموده کار و مجرب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دامن برزده . شکرده . ساخته . مهیا. آماده . مصمم . (یادداشت مؤلف ) :
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر، ره انجامی مشمر.
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر، ره انجامی مشمر.
لبیبی .
فرهنگ عمید
۱. آن که به شتاب و سرعت وادارشده.
۲. آمادۀ کارشده.
۱. مرد باهمت در کار، کوشا.
۲. کارآزموده.
۲. آمادۀ کارشده.
۱. مرد باهمت در کار، کوشا.
۲. کارآزموده.
۱. آنکه به شتاب و سرعت وادارشده.
۲. آمادۀ کارشده.
۱. مرد باهمت در کار؛ کوشا.
۲. کارآزموده.
پیشنهاد کاربران
مشمر
حساب نکن
کلمات دیگر: