کلمه جو
صفحه اصلی

بکسه

فرهنگ فارسی

( اسم ) قطعه ای از گوشت .
گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آنرا کجه نیز گویند ٠ یا پار. از سفال ٠

لغت نامه دهخدا

( بکسة ) بکسة. [ ب ُ س َ ] ( ع اِ ) شش خنج کجین و آن را کجة هم گویند و هی خزفة یدورها الصبی کأنها کرة یتقامر بها. ( منتهی الارب ). شش خنج کجین و آن راکجه هم گویند. ( آنندراج ). گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آن را کجة نیز گویند. || پاره ای از سفال. ( ناظم الاطباء ).
بکسه. [ ب ُ س َ / س ِ ] ( اِ ) حصّه و پارچه ای از گوشت را گویند. ( برهان ). قطعه ای از گوشت. ( ناظم الاطباء ). پارچه گوشت. ( رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).

بکسه . [ ب ُ س َ / س ِ ] (اِ) حصّه و پارچه ای از گوشت را گویند. (برهان ). قطعه ای از گوشت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ گوشت . (رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).


بکسة. [ ب ُ س َ ] (ع اِ) شش خنج کجین و آن را کجة هم گویند و هی خزفة یدورها الصبی کأنها کرة یتقامر بها. (منتهی الارب ). شش خنج کجین و آن راکجه هم گویند. (آنندراج ). گویی که کودکان از پارچه درست میکنند و بدان بازی مینمایند و آن را کجة نیز گویند. || پاره ای از سفال . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

تکه ای از گوشت.


کلمات دیگر: