کلمه جو
صفحه اصلی

اصفهبد

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سپاهبد اسپهبد سردار . ۲ - عنوان هر یک از ملوک آل باوند .
حمد الله مستوفی در ذیل بقاع جیلانات آرد : از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات و عرض از خط استوا شهری وسط است حاصلش غله و برنج و اندکی میوه باشد ولایت بسیار است و قریب صد پاره دیه از توابع اوست حقوق دیوانیش دو تومان و نه هزار دینار است .

لغت نامه دهخدا

اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم بن اردشیر. رجوع به اصفهبد شمس الملوک رستم ... شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] ( معرب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) معرب اسپهبد. مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف آرد: ایرانیان مراتبی داشتند که بزرگترین آنها پنج پایه بود و صاحبان این مراتب واسطه میان پادشاه و مردم بودند. و نخستین و برترین آنها موبذ بود بمعنی نگهبان دین زیرادین بلغت ایشان مو و بذ نگهبان است و موبذان موبذ رئیس موبدها و قاضی القضات است... و هیربذان در ریاست فروتر از موبدان باشند. پایه دوم وزیر است و نام آن «بزرگفرمذار» و بمعنی بزرگترین مأمور است. سوم اصفهبذ یا اصبهبد است و آن امیر امیرانست بمعنی نگهبان سپاه ، زیرا سپاه اسپه و بذ نگهبان است. چهارم دبیربذبمعنی نگهبان نویسندگان و پنجم تخشه بذ بمعنی نگهبان همه کسانی که با دست خویش رنج میکشند و وسایل معاش فراهم آرند، چون پیشه وران و کشاورزان و بازرگانان وجز آنان. و رجوع به اسپهبد و سپهبد و اصبهبد شود.

اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] ( اِخ ) ابوالحسن اردشیربن حسن. رجوع به اصفهبد حسام الدوله شود.

اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ /ب ُ ] ( اِخ ) ابوالفضل محمدبن شهریار، فرزند اصفهبد شهریاربن جمشیدبن بنداربن شیرزاد. یکی از اصفهبدان طبرستان بود. وی پس از مرگ پدر بفرمانروایی رستمدار رسید و مدت 14 سال سلطنت کرد. در روزگار وی الثائر باﷲملقب به سید ابیض که از خاندان علی بن ابیطالب ( ع ) بود در گیلان قیام کرد، مقارن آن حال میان اصفهبد ابوالفضل بن شهریار و اصفهبد شهریاربن دارا که حاکم جبال مازندران بود نبردی روی داد و اصبهبد شهریار از ابوالفضل گریخت و نزد رکن الدوله حسن بن بویه به ری رفت و از وی لشکری بیاری گرفت و بازگشت و بر قسمت اعظم طبرستان استیلا یافت و اصفهبد ابوالفضل محمد ناگزیر قاصدی نزد الثائر باﷲ فرستاد و او را به رستمدار دعوت کرد وی با سپاهی بسیار به رستمدار شتافت و ابوالفضل باوی دست بیعت داد و به اتفاق به سوی مازندران شتافتند و از سوی دیگر ابن عمید وزیر رکن الدوله در مصاحبت اصفهبد شهریار بمقابله با آنان درآمد و در محل نمیکاجنگی روی داد و ابن عمید منهزم گردید و ثائر با پیروزی به آمل درآمد، آنگاه میان الثائر و ابوالفضل محمد اختلاف روی داد و سید الثائر بسوی گیلان بازگشت و بکارهای خود پرداخت. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 416 ).

اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] ( اِخ ) اردشیربن کینخوار. رجوع به اصفهبد حسام الدوله... شود.

اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم بن قارن . رجوع به اصفهبد شمس الملوک شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) ابوالحسن اردشیربن حسن . رجوع به اصفهبد حسام الدوله شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) اردشیربن کینخوار. رجوع به اصفهبد حسام الدوله ... شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) اصبهبذ. حصن یا قلعه ای بسیستان بود. رجوع به اصبهبذ در همین لغت نامه و حبیب السیر چ خیام ص 376 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) تاج الدوله . رجوع به اصفهبد یزدجردبن شهریار شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) حسام الدوله اردشیربن حسن . هفتمین سلطان دومین دولت اصفهبدان (ملوک جبال ) طبرستان بود که بسال 567 هَ . ق . بسلطنت رسید. وی مدت سی سال در طبرستان سلطنت کرد و بسال 571 طغرل بن ارسلان را پناه داد. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 و تاریخ ابن اسفندیار ج 1 ص 115 و 116 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) حسام الدوله شهریاربن قارن بن سرخاب بن شهریاربن دارا. نخستین پادشاه طبقه ٔ دوم از ملوک جبال یا اصفهبدان طبرستان بود که بسال 466 هَ . ق . خروج کرد و ممالک موروث را بدست آورد و درنتیجه ٔ مرگ سلطان ملکشاه سلجوقی بسال 485 و پدید آمدن اختلاف و کشمکش میان فرزندان وی بر نیرو و شوکت حسام الدوله افزوده شد و آنگاه که سلطان محمد در عراق به تخت سلطنت نشست میان وی و پادشاه مزبور اختلاف روی داد و سلطان محمد سنقر بخاری را با پنجهزار تن سوار به مازندران گسیل داشت و حسام الدوله در ساری متحصن گشت و هنگامی که سنقر بخارج شهر ساری رسید و آنرا محاصره کرد، اسپهبد روزی تاج بر سر نهاد و بر دروازه ٔ ساری بایستاد و گفت : منصب ولایت عهد من به کسی تعلق خواهد یافت که امروز به نبرد برخیزد و سپاه سنقر را درهم شکند. نجم الدوله قارن که فرزند بزرگتر وی بود داوطلب این امر گردید و فخرالدوله رستم پسر وی نیز بیاری او برخاست و از دروازه بیرون رفت و با سنقر به پیکار پرداخت ، قضا را در آن هنگام مرغابیانی که در پس نبردگاه در آبگیری بودند بر اثر جوش و خروش میدان نبرد یکباره بپرواز درآمدند و سنقر که آن صدا را شنید پنداشت که از پشت بر وی تاخته اند و ناگزیر منهزم گردید و به اصفهان بازگشت ، از آن پس سلطان محمد از سر ستیز برخاست و با اصفهبد حسام الدوله از در آشتی درآمد و درخواست اصفهبد یکی از فرزندان خویش را نزد وی به نوا فرستد، اصفهبد پذیرفت و از وی خواست سوگند یاد کند که به پسر او بدی نرساند و یکی از حجله نشینان سلجوقی را با او در سلک ازدواج کشد و سلطان این شرط را پذیرفت و بر آن عهد و پیمان بست و حسام الدوله پسر کهتر خویش علاءالدین علی را با ده هزار سواره و پیاده نزد سلطان فرستاد و علاءالدوله چند گاهی در خدمت پادشاه بسر برد و خواهر سلطان را جهت برادر خود نجم الدوله قارن بخواست و با شکوه فراوان به مازندران روانه کردو آنگاه که علاءالدوله از اردوی سلطان محمد نزد پدر بازگشت میان او و نجم الدوله اختلاف روی داد و علاءالدوله به خراسان شتافت و خود را منظور نظر سلطان سنجر گردانید و سلطان در مقام استمالت وی برآمد و خواست لشکری به وی دهد تا مازندران را از تصرف پدر و برادر بیرون آورد و نجم الدوله قارن که این خبر شنید با سپاهی انبوه در ملازمت حسام الدوله تمشیه را لشکرگاه ساخت و در انتظار حمله ٔ برادر بود و در آن منزل حسام الدوله درگذشت و مدت سلطنت وی 37 سال بود و زیاده بر هشتاد سال بزیست . (از حبیب السیر ج 2 ص 418 و 419). و رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 2 صص 33 - 40 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) حسن بن کیخسرو. رجوع به اصفهبد فخرالدوله شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذیل بقاع جیلانات آرد: از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات «فه » و عرض از خط استوا «لخ »، شهری وسط است حاصلش غله و برنج و اندکی میوه باشد ولایت بسیار است و قریب صد پاره دیه از توابع اوست ، حقوق دیوانیش دو تومان و نه هزار دینار است . (نزهة القلوب چ لیدن مقاله ٔ 3 ص 162). و رجوع به اسپهبد شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رکن الدوله . رجوع به اصفهبد کیخسروبن یزدجرد شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) خورشید، نواده ٔ فرخان اسپهبد. از ملوک طبرستان بود. پدر وی آذرمهر پس از اسپهبد فرخان 12 سال سلطنت کرد. خواندمیر آرد: چون بمقتضای روش سپهر آذرمهر پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و پسرش اسپهبد خورشید بحد بلغا نرسیده بود وصیت فرمود که بعد از فوت او عمش سارویه قایم مقام گردد و پس از بلوغ خورشید بدرجه ٔ کمال ملک و مال را بدو سپارد، لاجرم سارویه پس از فوت آذرمهر بیست سال افسر اقبال بر سر نهاد، آنگاه اسپهبد خورشید را بر سریر دولت نشاند و مدت ملک اسپهبد خورشید پنجاه ویک سال امتداد یافته اکثر خویشان او غاشیه ٔ متابعت وی بر دوش گرفتند و سنباد مجوسی در آن وقت که از دستبرد سپاه ابوجعفر دوانیقی فرار کرد التجا بدوبرد و اسپهبد، سنباد را به بئس المهاد فرستاده خزاین و جهاتش را بتحت تصرف درآورد و این معنی موجب زیادتی حشمت و شوکت او شد و مقارن آن حال مهدی بن منصور به ری رفته قاصدی نزد اسپهبد خورشید فرستاد و پیغام داد که پسر خود هرمز را به رسم نوا پیش ما فرست ، اسپهبد جواب گفت که پسر من خردسال است و تحمل مشقت سفر ندارد و مهدی کیفیت عدم اطاعت اسپهبد را به پدر نوشته منصور فرمان فرمود که مهدی از سر آن التماس درگذرد وبه استمالت اسپهبد پردازد و مهدی بموجب فرموده عمل کرد و بعد از آن رسولی پیش اسپهبد ارسال داشت و التماس فرمود که شرف رخصت ارزانی دارد که سپاه عرب براه کنار دریا روی بصوب خراسان آورند و خورشید بواسطه ٔ عدم تدبیرتجویز این معنی کرد و مهدی ابوالخصیب مرزوق مسندی را براه دارم و شاکر روانه کرد و ابوعون عبدالملک را بصوب گرگان فرستاد و ایشان را فرمود که بوقت حاجت بیکدیگر پیوندند و اسپهبد ساکنان صحرا و بیابان را گفت که از شوارع کوچ نموده به قلل جبال روند تا از لشکر بیگانه متضرر نشوند و چون سپاه به جیلانات درآمدند عمروبن العلاء به اشارت ابوالخصیب با ده هزار مرد بطرف آمل تاخت و مرزبان که از قِبَل ِ اسپهبد در آن ملک بود بمقاتله ٔ او اقدام کرد و در معرکه بقتل رسید و رایت عمروبن العلا سمت استعلا پذیرفته فتح آمل او را میسر گشت و مردم را بعدل و داد نوید داده به اسلام دعوت فرمود. گیلانیان که از جور و طغیان اسپهبد بتنگ آمده بودند، این معنی را فوزی عظیم دانسته فوج فوج بملازمت عمرو می شتافتند و سعادت ایمان درمی یافتند، خورشید چون این حال مشاهده فرمود عظیم بترسید و با اولادو ازواج و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به بالای دربند کولا براه دارم بیرون رفت و در غاری که غاشیه ٔ کوکیلی دز میگویند و دوساله آذوقه آنجا مجتمع بود عیال و اطفال و اموال را مضبوط ساخت و دری که به زعم گیلانیان پانصد کس از حمل آن عاجز بودند بر آن غار استوارکرده خود با چند خروار زر از راه لارجان به دیلمان شتافت و لشکر اسلام او را تعاقب نموده بعضی از خزاین بازستدند و اسپهبد به عیلام رفته سپاه عرب بمحاصره ٔ غاشیه ٔ کوکیلی مشغول شدند و چون مدت محاصره بدو سال و هفت ماه کشید وبا در میان محصوران پیدا شده در چند روز چهارصد نفر بمردند و بنابر آنکه آن طایفه را مجال آن نبود که مردگان را از غار بیرون برده دفن کنند همه را در یک موضع جمع آوردند و آن اجساد متعفن گشته از بوی بد مردم غار را کار بجان و کارد به استخوان رسید و فریاد الامان به اوج آسمان رسانیدند و مسلمانان ایشان را امان داده عورات و بنات اسپهبد را اسیر گرفتند و در هفت شبانه روز اموال غاشیه ٔ کوکیلی را نقل فرمودند و چون این خبر بسمع اسپهبد خورشید رسید از غایت غصه زهر خورد و بمرد و دیگر کسی از اولاد دابویه سلطنت نکرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 403 - 404).


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) دارابن رستم بن شروین . سیزدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 355 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم (اول )بن سرخاب بن قارن . دهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 253 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 418 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم بن شهریاربن شروین . معاصر شمس المعالی قابوس بن وشمگیر (356 - 403 هَ . ق .) بود و در کوهستان فریم (پریم ) و شهریارکوه قایم مقام پدر شد. (از مقدمه ٔ مرزبان نامه از تاریخ طبرستان نسخه ٔ کتابخانه ٔ ملی پاریس ورق 153 و ترجمه ٔ آن بقلم ادوارد برون ص 338). وی پدر اصفهبد مرزبان بن رستم مؤلف مرزبان نامه بود. و رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 229 و 226 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم بن علی بن شهریار، ملقب به نصرةالدوله شاه غازی . از ملوک جبال و پنجمین سلطان دولت دوم اصفهبدان بود و در سال 534 هَ . ق . به سلطنت رسید و بسال 552 در الموت پیکار کرد و با ایناق حاکم جرجان در نبرد با سنجر بسال 557 شرکت جست و در سال 558 با غز پیکار کرد، همچنانکه مؤید قائد سلطان ارسلان در قومس با آنان به نبرد پرداخت . (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286). رجوع به دول اسلامیه تألیف خلیل ادهم ص 197 و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 108 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) رستم بن قارن . حاکم جبال مازندران بود و هنگامی که محمدبن زید در طبرستان در حدود سال 271 هَ . ق . پیروزی یافت ، وی برخلاف دیگر حکام طبرستان که سر بر خط فرمان محمدبن زید نهاده بودند مخالفت آغاز کرد و رافعبن هرثمه را که در آن روزگار بر خراسان استیلا داشت به مازندران طلبید. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 410 شود. و ابن اسفندیار آرد: چون ملک طبرستان برو [محمدبن زید] قرار گرفت آهنگ کهستان اصفهبد رستم بن قارن فرمود و او را از ولایت بیرون کرد، با نیشابور فرستاد پیش عمروبن لیث و عمرو بجهت او شفاعت فرستاد و امان طلبید، سوگند و عهدرفت بر قرار که سپاهی بخویشتن راه ندهد و آنچه داردپیش محمد زید فرستد و خراجها که در آن سالها نداد ادا کند. (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 252).


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) سرخاب (اول )بن باو. سومین سلطان نخستین دولت اصفهبدان مازندران و از خاندان باوند بود و بسال 68 هَ . ق . بسلطنت رسید. و مدت سی سال سلطنت کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) سرخاب (دوم )بن مردان . پنجمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان و از خاندان باوند بود و بسال 135 هَ . ق . بسلطنت رسید و مدت 10 سال سلطنت کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شهریاربن قارن بن سرخاب بن شهریاربن دارا. رجوع به اصفهبد حسام الدوله شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شاپور (جعفر)بن شهریار. هشتمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 210 هَ . ق . بسلطنت رسید. وی 12 سال پادشاهی کرد و درروزگار وی داعی کبیر خروج کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شاه غازی بن علی ، نصرةالدوله . رجوع به اصفهبد رستم بن علی شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شرف الملوک بن کیخسرو. هشتمین سلطان سومین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 728 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شروین (اول )بن سرخاب بن مردان . ششمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان در مازندران و از خاندان باوند بود و بسال 155 هَ . ق . بسلطنت رسید. وی 25 سال فرمانروایی کرد و با یکی از امرای جبال بنام وندادبن هرمز همدست گردید و از ملوک رستمدار یاری خواست و امرای عرب را از طبرستان براند. رجوع به فهرست تاریخ ابن اسفندیار ذیل شروین و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شروین بن رستم (شروین دوم ). یازدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان در مازندران بود و از خاندان باوند بشمارمیرفت . وی را ملک الجبال می گفتند و بسال 282 هَ . ق .به سلطنت رسید. رجوع به فهرست تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ذیل شروین و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 411 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شمس الملوک رستم بن اردشیر. هشتمین سلطان دومین دولت اصفهبدان (ملوک جبال ) طبرستان بود که بسال 602 هَ . ق . بسلطنت رسید و بسال 606 درگذشت . رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 288 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 418 و 419 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شمس الملوک رستم بن قارن . سومین سلطان دومین دولت اصفهبدان یا ملوک جبال طبرستان بود که بسال 511 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شهریار (اول )بن شروین . هفتمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 191 هَ .ق . بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شهریار (دوم )بن شروین . دوازدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان و از خاندان باوند بود که بسال 318 هَ . ق . به سلطنت رسید. ابن اسفندیار آرد: [قابوس ] اصفهبد شهریاربن شروین را به ناحیت کوه شهریار فرستادبه استخلاص آن ولایت ، و رستم بن المرزبان خال مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخرالدوله آنجا بود، اصفهبد با او مصاف داد و بشکست و غنیمت حاصل کرد و در آن نواحی خطبه بنام شمس المعالی کرد. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 و تاریخ طبرستان و ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 217 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شهریاربن جمشیدبن دیوبندبن شیرزاد. از اسپهبدان طبرستان بود و بسال 286 هَ . ق . در رستمدار به فرمانروایی رسید و حکومت وی در روزگار قیام داعی صغیر سیدحسن بن قاسم از فرزندان امام حسن (ع ) در طبرستان بود و هنگامی که داعی صغیر از آمل به رستمدار گریخت اصفهبد هروسندان طوعاً و کرهاً دست از فرمانروایی بازداشته بود و اصفهبد شهریاربن جمشید در رویان سلطنت میکرد و شهریار داعی صغیر را گرفت و بند بر وی نهاد و او را به ری نزد علی بن وهسودان که از جانب المقتدر باﷲ عباسی نیابت میکرد، فرستاد. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 291 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 413 و 415 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) قارن . حاکم کوهستان مازندران بود و به سلیمان بن عبداﷲبن طاهر در جنگی که میان وی و داعی کبیر روی داده بود یاری میکرد، از اینرو چنانکه خواندمیر آرد: هنگامی که از فتح داعی خبر یافت متوسّطان انگیخته با حسن بن زید طریق مصالحه مسلوک داشت و پسران خود سرخاب و مازیار را بنوا نزد آن جناب فرستاد و این وقایع در سنه ٔ اثنین و خمسین و مأتین (252 هَ . ق .) روی نمود. (از حبیب السیر ج 2 ص 408). و در ص 417 آرد: قارن بن شهریار برادر جعفر اصفهبد (شاپور) بود و سی سال سلطنت کرد و نخستین کسی از این طبقه بود که بسال 227 مسلمانی گزید. وی نهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان از خاندان باوند بود و بسال 222 بسلطنت رسید. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 408 و 417 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و فهرست تاریخ ابن اسفندیار ج 1 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) شهریاربن دارا. حاکم جبال مازندران بود و در روزگار قیام الثائر باﷲ میزیست و با اصفهبد ابوالفضل محمد بستیز برخاست . وی پس از مرگ پدر خویش اصفهبد دارا سی وپنج سال فرمانروایی کرد و قابوس بن وشمگیر بمساعی وی حاکم گرگان را کشت اما سرانجام اصفهبد از موافقت با قابوس چشم پوشید و قابوس او را گرفت و چند گاهی زندانی کرد و آنگاه به کشتن وی فرمان داد و با درگذشت وی روزگار فرمانروایی طبقه ٔ اول از ملوک باوند بسر آمد و این واقعه بسال 396 هَ . ق . روی داد. رجوع به اصفهبد ابوالفضل محمدبن شهریار، و حیبب السیر چ خیام ج 2 ص 415 و 416 و 418 و معجم الانساب ج 2 ص 286 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن وندا امیدبن شهریار. از ملوک رستمدار تبرستان بود. خواندمیر آرد: بعد از انتقال پدر از دارالملک روی بنظم امور ملک و مال آورد و در ایام دولت او حسن بن زید علوی در تبرستان خروج کرد و عبداﷲ دست بیعت به حسن داد و سی وچهار سال تاج حکومت بر سر نهاد و بعد از آن بجوار حق پیوست . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 405). و رجوع به ص 407 و 408 همان جلد و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 228 و معجم الانساب ج 2 ص 291 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) علی بن مرداویج ، ملقب به تاج الملوک . معاصر سلطان سنجر بود و در مرو میزیست . سلطان سنجر خواهر خویش را بدو نکاح کرد و در نزد سنجرآنچنان تقربی داشت که هیچ بامداد از سرای بیرون نیامد تا اصفهبد پیش او نمیرفت . انوری در حق او گوید:
ای در نبرد حیدر کرار روزگار
تاج الملوک صفدر و صفدار روزگار.
رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 113 و 114 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) فخرالدوله حسن بن کیخسرو. هشتمین سلطان سومین دولت اصفهبدان کینخواری عمال ایلخانان در آمل بود و بسال 734 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) فرخان بزرگ ، ملقب به ذوالمناقب و سپهبد، فرزند دابویه . از ملوک طبرستان بود. خواندمیر بنقل از تاریخ مرعشی آرد: بجای پدر نشست و ابواب عدل بر روی خلایق گشاده درهای جور و ظلم بربست و او را برادری بود سارویه نام و سارویه بموجب فرموده ٔ فرخان شهر ساری را بنا نهاد و لشکر کشیدن مصقلةبن هبیرة الشیبانی بطرف طبرستان در ایام جهانبانی فرخان بوقوع پیوست و او هفده سال به اقبال گذرانیده متوجه ملک باقی گردید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 403). و ابن اسفندیار آرد: فی الجمله بعد باو چون اهل طبرستان گروه گروه شدند دابویه را وفات رسید، ازو پسری ماند ملقب به ذوالمناقب فرخان بزرگ که لشکر بطبرستان آورد و تا حد نیشابور بگرفت ، جمله سر بر خط عبودیت او نهادند و شهرها بنیاد نهاد چنانکه پیش از این بذکر ساری رفت و طبرستان چنان معمور کرد که به ایام گذشته نشان ندادند و چند نوبت بعهد او ترکان خواستند به طبرستان آیند، نگذاشت که از بیابان نظر بر ولایت افگنند، تا ترکان را طمع منقطع شد و اول پادشاهی که عمارت شهر اصفهبدان فرمود و آنجا قصر ساخت او بود. چون از حروب فارغ شد دیلمان بسبب غنایم درو عصیان کردند و ازو برگردیده روی درو نهادند که بکشند، ازایشان گریخته به آمل آمد، و قصبه ای بود به دوفرسنگی آمل «فیروزه خسره » گفتند، این ساعت فیروزآباد میگویند، مختصر دیهی است ، در آنجا و حصاری حصین داشت ، دیلمان آن حصار را منجنیق نهادند، هیچ ثلمه ای نتوانستند کرد الا یکی کوچک از ناحیت مغرب ، چهار ماه روزگار بردند به امید آنکه ذخیره بپایان رسد، اصفهبد فرخان بفرمود تا نانها کنند برسم طبرستان هر یک ده من از گچ وبه آفتاب خشک گردانند و به باروی حصار درآویزند، دیلمان چون آن بدیدند صورت کردند برای آنکه بزیان نیاید و نم نرسد نان را خشک میکنند، از آنجا برخاستند و پراکنده با دیلمان شدند، او بیرون آمد و از آمل تا دیلمان چنان بکرد بخندقها و جوی که جز پیاده بر سرلت نتوانست رفت . سپس ابن اسفندیار درباره ٔ لشکر آوردن مصقلةبن هبیرة الشیبانی در روزگار اصفهبد فرخان سخن میگوید و مینویسد: لشکر گرفت و مدت دو سال با فرخان کوشید، عاقبت بطریق کجو براه کندسان او را بکشتند و گور او هنوز بر سر راه است ، عوام الناس بتقلید و جهل زیارت میکنند که صحابه ٔ رسول (ع ) است . چنانکه ابن اسفندیار می نویسد، وی مصمغان ولاش مرزبان طیزنه رود یا میاندورود را بسبب جنایتی که از وی دید گردن زد و همه ٔ ولایت او را تصرف کرد و بجز اولاد باو که ایشان را حرمت میداشت همه ٔ طرفداران یا مرزداران را مقهور خویش ساخت . در روزگار حجاج بن یوسف قطری بن الفجاءة المازنی که رئیس شُراة و از فصحا و گردنکشان عرب بود و همچنین عمر فنّاق و صالح مخراق با جمله ٔ سروران خوارج به وی پناه بردند. ابن اسفندیار آرد: اصفهبد همه ٔ زمستان ایشان را منزل و علف و هدایا و تحف فرستاد، چون اسبان فربه و ایشان تن آبادان شدند پیام دادند که تا بدین ما بگرود و اگرنه ولایت از تو بازگیریم و با تو حرب کنیم . هنگامی که قطری به اصفهبد پناه آورده بود حجاج یوسف سفیان بن ابی الابرد کلبی را با لشکری از شام و عراقین بطلب خوارج به طبرستان فرستاد و فرمان داد که قطری یا سر او را نزد وی آورند و چون سفیان به ری رسید اصفهبد فرخان بدنباوند لشکر برده و منتظر نشسته بود، رسولی نزد سفیان فرستاد که اگر من ترا در نبرد با قطری یاری کنم چه معونت بمن خواهی کرد؟ سفیان نوشت هرچه مراد تو باشد، گفت مراد من آنست که بولایت من تعرض نکنی . بر این اتفاق عهد رفت و چون قطری آگاه شد، از حدود دنباوند بسمنان رفت ، اصفهبد وی را تاسمنان دنبال کرد، پس از مصاف آنان اصفهبد اسب برو تاخت و سرش برگرفت و عمر فناق و صالح مخراق نیز همگی کشته شدند. و دسته ای را هم به مازندران فرستاد و چنانکه اسفندیار آرد: ضعفا و اسیران در اصفهبد گریخته امان خواستند، اجابت فرمود، و هنوز به آمل موضع ایشان پدید است ، قطری کلاده میگویند و اصفهبد سرهای کشتگان با بعضی از غنیمت پیش سفیان فرستاد و او همچنان با فتحنامه نزدیک حجاج فرمود برد، بدین خبر شاد شد و رسولی گسیل کرد نزدیک سفیان با یک خروار زر و یک خروار خاک ، فرمود که اگر این فتح بر دست او میسر شده باشد زر نثار کند بدو و اگرنه به سعی اصفهبد بود این یک خروار خاک بچهارراه بازار بر سر او ریزد. چون رسول بیامد و حقیقت معلوم گشت چنانکه حکم حجاج بود خاک بر تارک سفیان ریخت . و در روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک یزیدبن مهلب بااینکه با اصفهبد سابقه ٔ دوستی داشت هنگامی که به امارت خراسان رسید بر اثر سرزنشی که سلیمان وی را کرده بود لشکر عرب و خراسان و ماوراءالنهررا برداشت و به گرگان آمد، و چون اصفهبد خبر یافت همه ٔ اهل ولایت و حرم و اموال و چهارپای به کوهستان فرستاد و به هامون و صحرا هیچ نگذاشت تا یزید به تمیشه رسید و آنجا را بقهر گرفت و از آن پس اصفهبد دیرزمانی بجنگ و گریز مشغول شد و به قلل کوهها پناه میبرد و سرانجام با سنگ و تیر لشکریان عرب را منهزم کرد و پانزده هزار تن را کشت ، آنگاه قاصد مسرعی نزد نهابده ٔصولیه به گرگان فرستاد که ما اصحاب یزید مهلب را کشتیم و لشکر او شکسته است باید که ضریس را با گروهی که در گرگان اند هلاک کنند و مال و چهارپای ایشان شما را بخشیدیم . نهابده بشبیخون بر سر آن گروه تاختند و همه ٔ آنان را بکشتند و از آن گروه پنجاه تن از بنی اعمام یزید بودند، سپس اصفهبد دستور داد از ساری به تمیشه دار انجمن کنند چنانکه سوار نتواند گذشت و شارع نیست گردانند و بر یزید چیرگی یافت . یزید سخت هراسان شد و حیان نبطی را نزد اصفهبد فرستاد با سیصدهزار درهم که به وی راه دهد، اصفهبد درهم ها را پذیرفت و یزیدرا راه داد، یزید اسیران را بازگرفت و به گرگان رفت و سوگند خورد که آسیا بخون آن جماعت بگرداند، مرزبانان و اتباع ایشان را میگرفت و گرد می آورد و فرمان میداد آنان را گردن زنند اما خون جاری نمیشد، سرانجام نهبد صول گفت اگر من ترا از کفارت این سوگند خلاصی دهم مرا و قوم مرا امان میدهی ؟ یزید پذیرفت ، نهبد آب در جوی نهاده خون با آن به آسیا برد و آرد کرد و یزید از آن نان بخورد و از گرگان روی بشام نهاد و بخدمت سلیمان رسید. آنگاه سلیمان درگذشت و عمربن عبدالعزیز خلافت یافت . یزیدبن مهلب از طبرستان به سلیمان نوشته بود که چندان غنائم برداشتم که قطار شتر تا شام برسد، آن نوشته را به عمر عبدالعزیز دادند فرمود تا نوشته را بر او عرض کنند، گفت : اول چنین بود و چندین غنایم یافته بودیم اما بیرون نتوانستیم آورد، ازو قبول نکردند و او را محبوس فرمود. و اصفهبد فرخان دیگرباره ولایت را عمارت فرمود. وی مدت هفده سال فرمانروایی کرد. (از تاریخ طبرستان به اختصار ج 1 صص 156 - 165). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 403 و 406 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) قارن بن شهریار. رجوع به اصفهبد نجم الدوله شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) مازیار. ابن اسفندیار در ذیل ملوک و اکابر و... طبرستان آرد: ازمتقدمان اصفهبد مازیار بود که ازو کافی تر پادشاه بعهد او نبود. رجوع به فهرست تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2، و مازیار شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) مرزبان بن رستم بن شروین پریم یا فریم . کتاب مرزبان نامه از زبان وحوش و طیور و انس و جن و شیاطین فراهم آورده ٔ اوست . اگر دانادلی ، عاقلی از روی انصاف نه تقلید، معانی و غوامض و حکم و مواعظ آن کتاب بخواند و فهم کند خاک بر سر دانش بیدپای فیلسوف هند پاشدکه کلیله و دمنه جمع کرد و بداند که بدین مجموع اعاجم را بر اهل هند و دیگر اقالیم چند درجه فخر و مرتبت است . و بنظم طبری او را دیوانیست که نیکی نامه میگویند، دستور نظم طبرستان است و ابراهیم معینی گوید:
چنین گُته دونای زرین کتاره
بنیکی نومه که شرجاد باره
ابن پیری بپاچه اندوهن کاره
پیاچه کمارزم برده این یپاره .
(از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ اقبال ص 137). رجوع به مقدمه ٔ مرزبان نامه به قلم قزوینی ص «هَ» و سبک شناسی ج 3 ص 15 و فهرست تاریخ ادبیات صفا ج 2 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) مهرمردان یا مردان بن سرخاب . پس از مرگ پدر به سال 110 هَ . ق . به سلطنت رسید. وی چهارمین سلطان طبقه ٔ نخستین اصفهبدان طبرستان و از خاندان باوند بود و مدت چهل سال فرمانروایی کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) ناصرالدوله شهریاربن یزدجرد. پنجمین شهریار سومین دولت اصفهبدان بود و بسال 698 هَ . ق . به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نصرةالدوله رستم بن علی بن شهریار. رجوع به اصفهبد رستم بن علی ، و تاریخ طبرستان ج 1 ص 108 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) هرمز. اسپهبد خراسان بود که خسروپرویز او را به جنگ بهرام چوبین فرستاد. وی را فرخ هرمز و اصفهبد بزرگ نیز میگفتند، چه در آن عهد در میان ایرانیان از وی اسپهبدی بزرگتر و والاتر نبود. وی آزرمیدخت را بزنی خواست . رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیدن ص 99 و 110 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ )شهریاربن یزدجرد. رجوع به اصفهبد ناصرالدوله شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ )نجم الدوله قارن بن شهریار. پسر بزرگتر حسام الدوله بود و دومین سلطان دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال ) بود و بسال 503 هَ . ق . بسلطنت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 419 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) هروسندان بن بنداربن شیرزادبن فریدون . از اسپهبدان طبرستان و پسرعم اصفهبد شهریار بود و پس از مرگ وی بفرمانروایی رویان نایل آمد و دوازده سال در آن سرزمین حکومت کرد. در روزگار وی ناصرالحق یا ناصر کبیر با محمدبن صعلوک که از جانب سامانیان در طبرستان حکومت میکرد از در ستیز درآمد و به مازندران لشکر کشید و او را مغلوب ساخت و آنگاه سیدحسن بن قاسم داعی صغیر را بولایت عهد خویش برگزید ولی او در رویان بمخالفت با ناصرالحق برخاست و اصفهبد هروسندان با وی بیعت کرد. سپس در سال 304 هَ . ق . که داعی صغیر در طبرستان قیام کرده بود اسپهبد هروسندان به اتفاق فرزندان ناصر کبیر که آنان را ناصران میگفتند به جرجان رفته بود و داعی صغیر ایشان را تعاقب کرد و بسیاری از اتباع ناصران را بکشت و یکی از کشته شدگان هم اسپهبد هروسندان بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 413 و 414). و رجوع به ص 415 همان جلد شود.


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) هزرافت . نام وی بسطام بود و سپهبدی سواد را بر عهده داشت . مرتبه ٔ وی را هزرافت میخواندند. وی از جمله ٔ بزرگان و نجبایی بود که پس از درگذشت یزدگرد اثیم با یکدیگر هم پیمان شدند تا نگذارند هیچکس از نسل یزدگرد بسلطنت برسد زیرا از سیرت زشت وی زیانهای بسیار به آنان رسیده بود. (از اخبار الطوال دینوری چ جدید قاهره ص 55).


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) یا اسپهبد خورزاد، فرزند پاذوسپان بن گاوپاره بود که پس از مرگ پدر در رستمدار طبرستان بسلطنت رسید. خواندمیر آرد: اسپهبد خورزاد مدت سی سال در رستمدار فرمانفرما بود و با رعیت بر نهج عدالت سلوک میکرد و پس از وی ولدش پاذوسپان بن خورزاد چهل سال تاج ایالت بر سر نهاد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 405).


اصفهبد. [ اِ ف َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) یزدجردبن شهریار تاج الدوله . چهارمین سلطان دولت سوم اصفهبدان تبرستان بود و بسال 675 هَ . ق . به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود.


فرهنگ عمید

= اسپهبد

اسپهبد#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

اِصْفَهبَد
(معرّب اسپهبد، به معنی حافظ و سردار سپاه ) مسعودی در التنبیه و الاشراف منصب های ایرانیان عصر ساسانی را به پنج طبقه تقسیم می کند که در طبقۀ سوم اسپهبد یا امیرالامرا قرار داشت ، و پس از مؤبدان و وزیران بود. اسپهبد که در اواخر دورۀ ساسانی فرمانروایان ایالات بزرگ را نیز بدین نام می شناختند، در دورۀ اسلامی هم لقب عمومی فرمانروایان طبرستان ، آل قارن و آل باوند بوده است .


کلمات دیگر: