complement, supplement, codicil
تکمله
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
متمم , متمم گرفتن , پي ايند , دنباله , عقبه , نتيجه , پايان , انجام , خاتمه
فرهنگ فارسی
آنچه که چیزی به آن تمام وکامل شود
( اسم ) ۱ - تتمهمتمم . ۲ - مالیات اضافی که برای جبران کسر در آمدهای مالیاتی ناشی از غیبت یا مهاجرت یا موت جمعی از مودیان بدیگر مودیان تحمیل میشد .
( اسم ) ۱ - تتمهمتمم . ۲ - مالیات اضافی که برای جبران کسر در آمدهای مالیاتی ناشی از غیبت یا مهاجرت یا موت جمعی از مودیان بدیگر مودیان تحمیل میشد .
فرهنگ معین
(تَ مَ یا مِ لِ ) [ ع . تکملة ] (اِ. ) ۱ - تتمه ، متمم . ۲ - بخش پایانی و قسمت آخر کتاب ، مقاله و هر نوشتة دیگر.
لغت نامه دهخدا
( تکملة ) تکملة. [ ت َ م ِ ل َ ] ( ع مص ) تمام گردانیدن و نیکو کردن. ( آنندراج ). کمل تکمیلاً و تکملة. رجوع به تکمیل شود. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) آنکه چیزی را تمام گرداند. ( از اقرب الموارد ). تکمیل و تتمه. ( ناظم الاطباء ) : و بیشترین مردم بر این دستور مال و خراج می رسانیدند و بعد از آن باهفتادودو دینار کردند پس از آن کسورات منسوبه و معروفه به عجز و تکمله و اضافت می کردند. ( تاریخ قم ص 143 ). || آنچه در آخر کتابی یا بابی ، یا فصلی تمامی سخن را نویسند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
تکملة. [ ت َ م ِ ل َ ] (ع مص ) تمام گردانیدن و نیکو کردن . (آنندراج ). کمل تکمیلاً و تکملة. رجوع به تکمیل شود. (ناظم الاطباء). || (اِ) آنکه چیزی را تمام گرداند. (از اقرب الموارد). تکمیل و تتمه . (ناظم الاطباء) : و بیشترین مردم بر این دستور مال و خراج می رسانیدند و بعد از آن باهفتادودو دینار کردند پس از آن کسورات منسوبه و معروفه به عجز و تکمله و اضافت می کردند. (تاریخ قم ص 143). || آنچه در آخر کتابی یا بابی ، یا فصلی تمامی سخن را نویسند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
آنچه چیزی به آن تمام و کامل شود، تتمه.
پیشنهاد کاربران
متمم
در حقوق به معنای تعدد ایادی بر مال مشترک
کلمات دیگر: